میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ

رهایی

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۸۹، ۰۱:۴۹ ب.ظ

          هوالحکیم

 



زهرا دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله‌ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتادکه قیمتش 2500 تومان بود، چقدر دلش اون گردنبند رو می‌خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بندو براش بخره. مادرش گفت: خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده، اما بهت میگم که چکار می‌شه کرد! من این گردنبند رو برات می‌خرم اما شرط داره: ' وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می‌دم و با انجام اون کارها می‌تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می‌ده و این می‌تونه کمکت کنه.' زهرا قبول کرد. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می‌داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می‌ده. بزودی زهرا همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت. همه جا اونو به گردنش می‌انداخت؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می‌رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه! زهرا پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که زهرا به رختخواب می‌رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می‌نشست و داستان دلخواه زهرا رو براش می‌خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدر زهرا گفت:

- زهرا ! تو منو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! تو می‌دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!

- نه پدر، اون رو نه! اما می‌تونم عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه، می‌تونی تو مهمونی‌های چای دعوتش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، اشکالی نداره.

پدر گونه‌هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت: 'شب بخیر کوچولوی من.'

هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان از زهرا پرسید:

- زهرا ! تو منو دوست داری؟

اوه، البته پدر! تو می‌دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!

- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می‌تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می‌تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، اشکالی نداره!

و دوباره گونه‌هاش رو بوسید و گفت: 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی.'

چند روز بعد، وقتی پدر زهرا اومد تا براش داستان بخونه، دید که زهرا روی تخت نشسته و لباش داره می‌لرزه.

زهرا گفت: ' پدر، بیا اینجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.

پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه‌اش، از جیبش یه جعبه مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود. او منتظر بود تا هر وقت زهرا از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!

خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می‌ده. او منتظر می‌مونه تا ما از چیزهای بی‌ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعیش رو به ما هدیه بده. به نظرت خدا مهربون نیست؟!

این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم. باعث شد، یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها، هزار چیز بهتر رو به ما داده. یاد مسایلی افتادیم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودیم و حاضر نبودیم رهاشون کنیم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردیم خداوند چیز خیلی بهتر رو بهمون داد که دنیامون رو تغییر داد. شما هم حتما امتحان کنید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۱۴
وحید

نظرات  (۲۰)

سلام...
ممنون از لطفتون
راستی آهنگ وبلاگتون چه قدر دوست داشتنی است...
چه قدر...
سلام و ممنون از حضورتون
سلام


زیبا بود
سلام حاج وحید
سلام علیکم
خداقوت
واقعاعالی بود
گرایزدزحکمت ببندد دری
زرحمت گشایددرهای دیگری

اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
التماس دعا
سلام دوست عزیز
خیلی زیبا بود
واقعا خدای مهربونی داریم و همیشه از این موضوع غافل می شیم
خدایا قلوبمان را از مهر و محبتت بیقرار و شیدا فرما. آمین
متشکرم دوست خوب!
یاعلی
____________@@_@__@_____@
___________@@@_____@@___@@@@@
__________@@@@______@@_@____@@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@_______@
_________@@@@@_____@_______@
__________@@@@@____@______@
___________@@@@@@@______@
__@@@_________@@@@@_@
@@@@@@@________@@_____
_@@@@@@@_______@_____
__@@@@@@_______@@_____
___@@_____@_____@_____
____@______@____@_____@_@@
_______@@@@_@__@@_@_@@@@@
_____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@
____@@@@@@@__@@______@@@@@
____@@@@@_____@_________@@@
____@@_________@__________@
_____@_________@_____
_______________@_____
____________@_@_____سلام ممنونم که سر زدی باز بیا یاحق
سلام
داستان خیلی جالبی بود
واقعا’همین طوریه که شما میفرماید باید یه بار هم شده این حس زیبارو امتحان کرد که به خاطر رضای خدا باید از خیلی چیزا تو این دنیای هزار رنگ گذشت تا به ارزشهای قشنگتری رسید..
خدایا .!
رنگارنگی دنیا مارا ازدیدن خالق بیرنگ جهان محروم کرد..
آینه ای رحمت کن تا تماشایت کنیم..
ــــــــــ
از حضور گرمتون ممنون.
پایدار باشبد
التماس دعا
سلام
اومدم که اومده باشم
سلام علیکم و خداقوت و با عرض تسلیت
امام جواد علیه السلام فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسى که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست . چطور نجات مى یابد کسى که خداوند طالبش مى باشد. هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى کند.
لین شدید با عنوان میهمان
امروز روز اول ذی الحجه است .

مناسبتها :

پیوند درخشان ام سادات و مرتضی علی
میلاد خلیل الله


اعمال آن :

1-روزه
2-خواندن نماز حضرت زهرا س
3- نماز پیش از زوال
4-""""""""" هر که ز ظالمی ترسد در این روز بگوید : حسبی حسبی حسبی من سوالی علمک بحالی """"""""" حق تعالی کفایت کند شر ظالم را از او.
سلام بسیار اموزنده بود ولی من نفهمیدم زهرا خانم کجاییان که واحد پولشون (دلاره)
عن النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: لولا علىّ لم یکن لفاطمة کفو.

پیامبر گرامى اسلام ، حضرت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند:

اگر حضرت على علیه السّلام نبود براى حضرت فاطمه علیهاالسّلام هیچ همتا و

مانندى یافت نمى‏شد.

عوالم: 368/11 حدیث 5، بحار: 141/43 حدیث 37


***********************************************************

سلام خدمت شما

سالروز ازدواج آسمانی و جاودانی

مولای جان و بزرگ بانوی جهان

را به همه دوست دارانشان و شما تبریک عرض می کنم

مطلب بسیار جالبی گذاشته بودید

یا مهـــــــــــدی زهـــــــــــــرای علــــــــــــی ، ادرکنــــــــــــــی
سلام مثل همیشه نو و تکان دهنده بود ادمو تو فکر فرو میبره
و بعد تا به خودم اومدم دیدم داستان رو تا اخرش خوندم اما در این مدت کوتاه داستان رو با خیلی از اعمالم مطابقت دادم و حالا بازهم خودمو گول میزنم در کل تقصیر من نیست من مریضم و مریضیم فراموشیه . فراموش کردم از کجا اومدم کجا هستم وکجا میرم.
خیلی قشنگ بود
التماس دعا
سلام
خیلی زیبا بود
ولی نمی شه دیگه دل کندن نمیشه خیلی سخته نمی شه
سلام
ممنون از حضورتون. وبلاگ خوب و آموزنده ای دارید.خوشحال میشم باز هم سر بزنید. موفق باشید...
۱۹ آبان ۸۹ ، ۲۰:۰۷ محمدرضا غلامی
با سلام و احترام
با خاطره ای از سردار عرفه(شهید حاج احمد کاظمی)>+تصاویر به یاد ماندنی،در خدمت دیدگان پر مهر شما هستم.
http://m-qolami.blogfa.com/
سلام
با داستانی جالب آپم.
بیا.
اخوی برادر
سلام
داستانت جالب بود ولی من نفهمیدم مادر بزرگ زهرا کوچولوی قصه شما چرا بهش دلار می ده در حالی که زهرا کوچولوی قصه شما یه گردنبند 2500 تومانی می خواد . ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




سلام
تشکر
داستانش خارجی بود برای اینکه بر دلها بیشتر بشینه تغییراتی درش ایجاد کردم که ظاهرا دلاره جا مونده .
۱۶ دی ۸۹ ، ۲۱:۱۷ منزل عشق
وحید عزیز خسته نباشی... دستت درد نکنه
منتظر نگاه گرمت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">