میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ

۷ مطلب با موضوع «کلام نور» ثبت شده است


"وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ "


و روزگاری شده است
که لیاقت قربانی شدن برای شما را 
از ما گرفته اند
و به حیوانات داده اند
.............

فرموده بود : سُدَیر!
اگر به اندازه ی این گله ی گوسفند ، یار داشتم قیام می کردم
سدیر گوسفندها را شمرده بود ، هفده تا بودند ...


                                                                                                                     " بحار الانوار، ج 47، ص 372 - 373."

پی نوشت :

- قد أقبل إلیکم شهر الله... به شهر خدا نزدیک می شویم...

- ماه مبارک رمضان هم نزدیکه ، شیطون دوباره زنجیر میشه و نفس کشیدن راحتتر از هر زمانی میشه . باز داره یه دروازه ای باز میشه تا بتونم خودم و از این منجلاب گناه و آلودگی بیرون بکشم. 

- دوباره مناجاتهای شبانه ، مسجد ارک ، نوای دلنشین و باصفای حاج منصور ارضی . دعا کنید امسال توفیقم بشه .

- دیروز عصر با برادر علی (وبلاگ فانوس جزیره) و سیدخودمون رفته بودیم بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها و دلی تازه کردیم .

- دیروز صبح هم از خیابون جمهوری رد میشدم ، دوباره چشمم افتاد به اون مغازه سر نبش و یاد خاطره قدیمی و آرزوی کهنه دوباره زنده شد ، نرسیدن به بعضی آرزوها سخته اما بعضی آرزوها خیلی خیلی سختتره .

 

خوب است آدمها برای هر کدام از آرزوهایشان

نذر کنند ، چلّه بگیرند

نه فقط به خاطر این که به آرزوهایشان برسند

بخاطر اینکه ببینند ، آرزوهای چهل روز پیش

هنوز آرزویش هستند؟؟؟

هر چقدر فکر کردم دیدم آرزویم همان هست که بود !!!

- دعام کنید لطفا ؛ خیلی ...

۵۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۴:۲۲
وحید

ریّان بن صلت –ظاهراً خادم امام رضا علیه السلام بوده- می گوید:

می خواستم از خراسان برگردم به عراق

رفتم که با امام رضا علیه السلام خداحافظی کنم.

توی راه با خودم گفتم یادم باشد بعد از خداحافظی، یکی از لباس های امام را از ایشان بگیرم که کفنم باشد.

باز با خودم گفتم یادم باشد از آقاچند درهم از مال شخصی خودش را بخواهم که تبرک باشد و با آن ها برای دخترهایم انگشتر بسازم

پیش امام رسیدم

از فکر جدایی با امام و شدت دلتنگی گریه کردم و اصلاً کارهای دیگر را یادم رفت.

بیرون آمدم.

امام صدایم زد: ریّان برگرد!

برگشتم

فرمود : دوست داری یک مقدار از درهم های خودم را بدهم تا برای دخترهایت انگشتر بسازی؟

دلت می خواهد یکی از پیراهن هایم را بدهم که هر وقت از دنیا رفتی ، با آن کفنت کنند؟....

************************************

ر.ک: منتهی الآمال/ج2/باب دهم/فصل سوم/گفتار پنجم

پی نوشت :

امروز با خودم می گفتم :

چقدر خوبه

که از حرفهای دلم با خبری...

" امـــام حاضـــــرم "

- مشغولیتهای کاری و غیره باعث شده که کمتر بتونم تو این محیط حضور پیدا کنم

- دعامون کنید

۴۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۵
وحید

وقتی خورشید رفته بود ما نبودیم ؛

ولی وقتی برگشت ما هم بودیم و بی آنکه ببینیمش ما را عاشق و شیفته ی خودش کرده بود .

صادقانه بگویم که تصور و تصویر محبت بین امام و بچه های امام که فرسنگ ها از او دور بودند ، خیلی سخت است .

فقط باید دوستدار و عاشق امام باشی تا بفهمی این محبت چطوری به وجود آمد و برای همیشه ماندگار شد .

و نوشتن این اثر یک جور ابراز عشق بود به کسی که عاشقانه دوستش می داشتم ؛ آن خورشیدی که شعاع نورش ، فاصله ها را در نوردید و در دورترین جای ممکن ، به دل ها تابید تا آن ها را برای قیام بزرگ جهانی زنده کند .

باری ، عشق او عشقی است ادامه دار که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و این گونه است که امام برای همیشه در دل های فرزندانش زنده می ماند .

" مقدمه کتاب بازگشت خورشید ، مجید محبوبی _ فیروزه سادات امیرمالایی"

پی نوشت :

_ نمیدونم چرا افرادی که امام و خوب درک کردند ، وقتی میخوان از امام حرف بزنند و بنویسند یه جور خاص میگن و مینویسند ، انگار میخوان در مورد معشوقشون حرف بزنند .

_ امام دانشجوهایی داشتند که حتی یک لحظه ایشون و از نزدیک ندیدند اما شاگرد اولهای کلاس امام شدند .

_ عمق نفوذ کلام امام انقدر بود که به دل مردم روستایی مرزنشین هم ورود میکرد و در دل عشاقش غوغا ...

_  من فقط این و فهمیدم که :

"عشق به خمینی عشق به همه خوبیهاست"

۶۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۹
وحید

ابوبصیر می گوید همسایه ای داشتم که مرید سلطان بود و برای خودش مال و منالی به هم زده بود.

مجلس عیش و نوش راه می انداخت و زن های آوازخوان را دور خودش جمع می کرد و شراب می خورد

از دست او در اذیت بودم

بارها به خودش شکایت کردم اما فایده ای نداشت

یک بار که خیلی پافشاری کردم به من گفت: فلانی! من آدم بیچاره ای هستم . به گناه مبتلا شده ام اما تو مثل من آلوده نیستی

حالِ مرا به رفیقت –امام صادق علیه السلام- بگو ؛ بلکه خدا مرا هم نجات داد

حرفش روی من اثر گذاشت.دلم برایش سوخت

یک بار که در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم حال و روز همسایه ام را تعریف کردم

امام (علیه السلام) فرمود: وقتی برگشتی کوفه ، همسایه ات پیش تو می آید. از قول من به او بگو "جعفربن محمد" برایت پیغام داده که تو کارهایت را کنار بگذار من هم از طرف خدا بهشت را برایت ضمانت می کنم

به کوفه که برگشتم او باعده ای دیگر به دیدنم آمدند

او را پیش خودم نگه داشتم تا همه رفتند

گفتم فلانی! پیش امام صادق (علیه السلام) یاد تو کردم

آقا فرمود: وقتی به کوفه برگشتی همسایه ات پیش تو می آید از طرف من به او بگو که جعفر بن محمد می گوید تو کارهایت را کنار بگذار من هم از طرف خدا بهشت را برایت ضمانت می کنم

این جمله را که گفتم گریه کرد

گفت تو را به خدا این ها را امام صادق به تو گفت؟

قسم خوردم که این حرف ها را امام خودش فرموده

گفت تو کار خودت را کردی باقی اش با من و رفت

چند روزی گذشت تا این که همسایه ام یک نفر را فرستاد سراغ من 

وقتی به خانه اش رسیدم دیدم پشت در خانه نشسته و لباس ندارد

گفت: ابوبصیر ؛ به خدا دیگر هیچ چیز توی خانه برایم باقی نمانده . همه ی اموالم را به صاحبانش برگرداندم. حالا حال و روزم این است که می بینی

ابوبصیر می گوید پیش رفقا رفتم و برایش لباس تهیه کردم 

چند روز دیگر دوباره یک نفر را فرستاد و گفت مریضم

به عیادتش رفتم و یک سره برای مداوایش در رفت و آمد بودم تا این که به حالت احتضار درآمد

کنارش نشسته بودم. گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد.

آخرین بار که به هوش آمد گفت ابوبصیر! رفیقت به وعده اش وفا کرد

و جان داد ...

ابوبصیر می گوید بعد از موسم حج، خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسیدم

اجازه خواستم که وارد شوم

هنوز هیچ حرفی نزده بودم

یک پایم بیرون در بود و یک پایم داخل اتاق که حضرت فرمود:

ابوبصیر! ما به وعده ی مان با رفیقت وفا کردیم ...

......................................

- اصول کافی/کتاب الحجة/باب مولد أبی عبدالله جعفربن محمد علیهماالسلام/حدیث پنجم

۳۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۰
وحید

استاد ما می فرمودند :


۴۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۳۰
وحید

برای بندگی دو چیز لازم است ، اگر انسان این دو چیز را داشته باشد بندگی می کند وگرنه در مشکل می افتد :

1 _  " انسان خاکسار باشد " ریشه همه ی غفلتها ، ریشه شرک ،خودیت و منیت ِ انسان است .

بنده آن است که خاکسار باشد ، باید خود را هیچ دانست ، شهدا از این دسته از افراد بودند ، باورشان این بود که هیچ چیزی نیستند .

در دستگاه پروردگار ، خاکساری بسیار ارزش دارد ، اگر حضرت موسی کلیم الله ، آن سگ را بعنوان پست ترین ِ امتش می آورد که از خودش هم کوچکتر است دیگر جایگاهی در دستگاه ِ خدا نداشت .

2_ " انسان نباید برای خودش مالکیت مستقل فرض کند ".

پا برای شماست ، چشم برای شماست و اگر فکر می کنید مالکیت مستقل دارید آنجاست که اراده مستقل می آورد ، عمل مستقل می آورد و آن وقت است که هر کاری انجام می دهید .

این دست ، این فکر ، این جوانی ، امانت خداوند است و اگر خوب بفهمیم بندگی ِ بهتر انجام می دهیم .

برای خوب بودن کافی نیست که بد نباشیم ، این پا را خدا داده تا رشد کنیم ، بیکار نباشیم این وظیفه ای است که بر عهده ماست .

با این جسم نباید کار حرام انجام بدهیم و از طرفی باید برای یاری دین خدا ،گام برداریم . اگر این کار را کردیم رشد میکنیم و در آخرت قابل عرضه است . 


پی نوشت :

صحبتهای استادمون در تاریخ 89/2/18 که نوشته بودم ، هر وقت میخونمش برای خودم تازگی داره .

 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۰۰
وحید

پیر جماران می فرمود :   

        
۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۱۹
وحید