میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ

۱۲ مطلب با موضوع «این روزهای من» ثبت شده است

غرق شده ام در گذر ثانیه هایی که خودم را به فراموشی سپرده ام
هفته ها و روزها و ساعت ها و ثانیه ها
می آیند و می روند و من نیستم در دلخوشی های دلم
سرگرم می کنمش تا نداند که تو را ندارد
و حتی به خیالش هم نرسد
که با تو روزهای روشنی را
به یادگار دارد

۲۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۶
وحید

بنشین
در خانه ی دلم
که عطر نگاه تو
تمام لرزه هایش را
به خواب خواهد برد
این سرزمین
فقط و فقط
با بودن تو
آرام می شود
و تو
حسود تر از آنی
که کسی را
هم خانه ات کنی



۵۴ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۳
وحید

سال 86 آخرین سفری بود که رفتم حرم آقام...
بعد از اون سفر، بارها و بارها شرایط سفر پیش اومد اما من بعد از آخرین سفر، یه قول و قراری با ارباب گذاشتم و ازشون درخواستی داشتم... یه قولی ازشون گرفتم که بعد از اجابت خواسته ام بیام حرمتون....

اما حالا، بعد از چند سال، که اون موضوع حل نشد... دیدم گره تموم مشکلات، تو حرم آقام باز میشه... وقتی به مقدمات سفر مشغول شدم  یه مورد بسیار مهم کاریم حل شد...
حالا دیگه هیچی ازشون نمی خوام... فقط بیام حرم ...
فقط برم حرم باباشون تا دلمو مثل همیشه خنک کنه...
فقط برم حرم حضرت دریا ...





هر جا که حسین است همانجاست بهشتم
پس هیچ کجا غیر تــو زیــبـــا شدنی نیست

باید نفسی مــرثــیــه خــــوانت شده باشد
ورنه دم عیسا که مســــیحا شدنی نیست



پی نوشت
-------------

 اگر خدا بخواد فردا راهی حرم اربابم
حلال کنید 
دعاگوی عزیزان خواهم بود ...
۳۰ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۷
وحید

از نظر قرآن نمی توان به کسانی که راه می روند و چشمانشان باز است بگوییم که زنده هستند مُرده های متحرک هستند

ما انسانها را خلق کردیم که به "حیات طیبه " برسند.

اگر خداوند اراده ی خیری برای کسی کند، کاری می کند که او میل به انجام کارهای خدایی بردارد و اوامر الهی را گوش بدهد. نشانه ی کسانی که مرده متحرک هستند اینست که حدیث را می شنوند ولی یادشان می رود، حتی پای مجالس موعظه هم می نشینند.
برای بدست آوردن "حیات طیبه" باید زحمت کشید.

قرآن می فرماید: وقتی که شروع می کنند برای مبارزه ما آنها را زنده می کنیم،(معلوم است اینها اول مرده اند).

مومن دو قلب دارد:
۱ ـ قلبی که در ما می تپد.
۲ ـ قلبی که باید با آن حرکت کرد به برکت عَمَلِمان.

علم حقیقی علمی است که در قلبمان ریخته می شود و قلب هم ظرفی است که معارف الهی در آن جای می گیرد. اگر با چشم گناه کنیم می رود و می رسد به قلب، قرآن هم بخوانید دیگر اثر ندارد. اعمال زشت ظرف را خراب می کند تا جایی که قلب میمیرد.

اگر بتوانی چشم را کنترل کنی، گوش را کنترل کنی، یک کار خوب که می کنی قلب روشن می شود و نورانی می شود، اول انسان نورانی شدن قلبش را نمی فهمد بعد کم کم می بیند و می فهمد نوری در قلبش است.
استقامت میخواهد تا انسان به این مرحله برسد.



پی نوشت ها
**********

- این مطلب از دست نوشته های کلاسهایی هست که در سال ۸۶ شرکت میکردم و مربوط به روزهای خوبیه که بیشتر به فکر خودم و دلم بودم، اون روزهایی که به دنبال قلب سلیم بودم.
ـ امشب مطالب قدیمی میهمان رو مرور می کردم، این مطلب رو دیدم و باز خوندم و باز هم بدلم نشست و بارها و بارها خوندمش. نوشتم برای تکرار و یادآوری به دلم و بعد برای تذکر به خودم که یادم باشه به دنبال چه بودم و به دنبال چه میریم .

۳۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۳۰
وحید

بعضی از این متکدی ها چقدر رند و زرنگن ...
آدم نیاز واقعی شونو نمیدونه
ولی گاهی دلش می خواد به خاطر همین رندی همه ی دار و ندارشو بهشون بده ...


تصور کنین
توی ازدحام و شلوغی شهر و کوچه و بازار

یه دفعه ببینی یه نفر داره با صدای بلند میخونه
داره اسم گم شده ات رو میگه
دلت رو هوایی می کنه
علی...
علی...
علی...


*******************************************************************
پی نوشت :

- چقدر سریع داری میری ، یکم صبر کن ، بذار بهت برسم
تو این دنیا هم نمیتونستم سریع راه برم ، یادمه همیشه عقب میموندم
این روزها هم دوباره جا موندم ...

- امیرالمومنین ! تموم دار و ندارم ، دلم و خُنَک کن ...

۴۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۲۱:۳۵
وحید

ریّان بن صلت –ظاهراً خادم امام رضا علیه السلام بوده- می گوید:

می خواستم از خراسان برگردم به عراق

رفتم که با امام رضا علیه السلام خداحافظی کنم.

توی راه با خودم گفتم یادم باشد بعد از خداحافظی، یکی از لباس های امام را از ایشان بگیرم که کفنم باشد.

باز با خودم گفتم یادم باشد از آقاچند درهم از مال شخصی خودش را بخواهم که تبرک باشد و با آن ها برای دخترهایم انگشتر بسازم

پیش امام رسیدم

از فکر جدایی با امام و شدت دلتنگی گریه کردم و اصلاً کارهای دیگر را یادم رفت.

بیرون آمدم.

امام صدایم زد: ریّان برگرد!

برگشتم

فرمود : دوست داری یک مقدار از درهم های خودم را بدهم تا برای دخترهایت انگشتر بسازی؟

دلت می خواهد یکی از پیراهن هایم را بدهم که هر وقت از دنیا رفتی ، با آن کفنت کنند؟....

************************************

ر.ک: منتهی الآمال/ج2/باب دهم/فصل سوم/گفتار پنجم

پی نوشت :

امروز با خودم می گفتم :

چقدر خوبه

که از حرفهای دلم با خبری...

" امـــام حاضـــــرم "

- مشغولیتهای کاری و غیره باعث شده که کمتر بتونم تو این محیط حضور پیدا کنم

- دعامون کنید

۴۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۵
وحید

سلام بر پیامبر خوبی‌ها
سلام بر پیامبر عشق و ایمان و احساس
سلام بر محبوب قلبهای خسته
سلام بر مکمل پیامبران نسل بشر
سلام بر گل سرسبد گلستان خلقت
سلام بر پدر زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
سلام بر پسر عم علی ِ عالی ِ اعلی، امیرالمومنین (علیه السلام)
سلام بر آخرین نور خدا، تابیده بر ظلمت انسان
سلام بر خلق و خوی زیبایت 

و سلام بر او که رﺣﻤﺔ للعالمین بود ، هست و خواهد بود

پی نوشت:

- مبعث مبارک ...

- امروز مراجعه کردم به دو پست مبعث سالهای گذشته و خیلی تاسف خوردم

خواستم بگم :

- از روزهای خوبی که تو هیات ثامن الائمه (ع) با دوستان داشتیم و هر سال غریبتر از سال گذشته میشه...

- از حال و هوای خودم ...

- از خودم که شبهای میلاد ، شهادت ، مسجد و ... از یادم رفته ...

- از رجبی که در حال رفتن است و نفهمیدم که چگونه گذشت ...

- از مستحبات فراموش شده ...

- از سحرهای در خواب رجب ...

- از حال بد معنوی ...

- از دلی که روز به روز خرابتر میشه و نگاهی که منتظر یک امداد غیبیه ...

- از آقایی که شبهای مبعث پیشش بودم و این سالها ...

- از هوای شهر که نفس کشیدن در اون سخت شده ...

- از گم کردن آرامش ...

- از هدیه ای که بهم نداد ...

- از حرفهای دلم : که دیگه حالی برای گفتنش نیست ...

- از خستگی ...

- از غربت ...

- یا رسول الله مددی ...

۷۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۲
وحید

راستی

اون پیرزن تنهایی که توی کوچه ی ما همیشه ی خدا ، چشم به راه پسرش بود

بالاخره رفت ...

پنجشنبه ها روضه ی حضرت زینب (سلام الله علیها) توی خونه اش ترک نمی شد

سالهای سال ، شبای شهادت تا صبح توی حیاط خونه اش ، آش شله قلمکار به عشق ام المصائب هم میزدیم

بهش میگفتم: 

بیا یکم بچش

ببین حمد و قل هوالله اش به اندازه ست ؟

ببین صلواتی چیزی کم ندارد؟

خدا رحمتش کنه

و امروز نیست ...

پی نوشت :

- بعد از اکران اختصاصی فیلم "چ" ، اکران اختصاصی فیلم "شیار 143 " و بخاطر دل همه ی مادران شهدا در دانشگاهها ، حوزه های علمیه و مجموعه های فرهنگی سراسر کشور شروع کردیم .

 - دوستانی که مایل به اکران این فیلمها در مجموعه هاشون هستند میتونند از طریق سایت موسسه آفتاب عالمتاب ثبت نام کنند .

- چند وقتیه بعلت مشغله کاری و مسافرت نتونستم به کلبه دلتنگیهام سر بزنم و ممنون از دوستانی که پیگیر عدم حضور حقیر بودند .

۶۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۲۹
وحید

 

         قلب مرا زخانه تکانی معاف کن   

        بگذار روی شیشه بماند غبار تو

        این روزها همه به سفر فکر می کنند  

        من قصد کرده ام بمانم کنار تو

        امسال که به درد ظهورت نخورده ام      

        سال جدید کاش بیایم به کار تو      

 

 

 

 

بشکند دستی که جامش زهر کرد                       عاقبت ما را اسیر شهر کرد

خدا رو شکر امسال هم شهدا بواسطه خوبایی که همراه ما بودند من ِ بیچاره رو هم دعوت کردند که دوباره چند روزی از زندگی دنیاییم و تو سرزمینهای نور باشم ، همونجایی که افرادی زندگی کردند که تحصیل کرده دانشگاه خمینی (ره) بودند .

تو این سفر بر خلاف سفرهای قبلیم ، سعی کردم تو حاشیه باشم و بیشتر فکر کنم و کمتر حرف بزنم . هر چند در سفر مشکلاتی پیش میومد  که باید با فکر و تجربه رفعش میکردیم تا ضربه ای به کاروان و رفقای همسفر وارد نشه و واقعا درست گفته بود : " بسیار سفر باید تا پخته شود خامی " . به هر حال این سفر هم تجربیات خوبی ُ به همراه داشت .

تو این سفر فکر میکردم که شهدا هم مثل همه ی ماها بودند و تنها فرقشون این بود که ظرافتهایی و رعایت میکردند که ما هم اگر به سمت انجام این کارها بریم ، مثل و شبیه اونها میشیم ، سبک زندگی ای که متاسفانه بعضی از بزرگواران روایتگر کمتر ازش صحبت میکردند و بعضیهاشون ، اونها رو دور از دسترس نشون میدادند ...

همون سبکی که باکری رو مهدی باکری ، علم الهدی رو علم الهدی  کرد و همت رو همت ...

برای نوشتن این سبک باید ساعتها نوشت و اینجا امکانش نیست . اما میشه این روش و سبک ُ در زندگی پیاده کرد تا زندگی ما هم رنگ و بوی زندگی شهدا رو بگیره و انشاء الله آخر امر هم ختم به شهادت بشه .

***************************************

- نوروز 93 رو به همه ی عزیزان تبریک عرض میکنم . انشاء الله سال خوب و حضرت زهرایی داشته باشید .

و به قول رفیق عزیزم ( مدیر وبلاگ ذره) که پیامکی برام فرستاد که خیلی دلنشین بود و من هم همین آرزو رو برای دوستان دارم که :

"امید آنکه در سال جدید ، حاجت دلتان با حکمت خدا یکی شود ... " 

- از زمانی که برگشتم ، تو فکر این هستم که مجددا برگردم جنوب و  دعا کنید دوباره دعوت بشم .

- سفری که رفتیم سفر خوبی بود هر چند نمیدونم که چرا هر سال یه داستانی هست (لبخند) . اون از دومین مرتبه ای که تو سال 87 که با رفقای مسجد بعثت دوکوهه رفتیم که دلی از ما سوزوند ... و  این هم از این سفر که یادآور اون سال بود و ...

شاکریم ؛ حتما خیریتی در اون هست

- به قول استادمون : این نیز بگذرد ...

 

۴۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۱
وحید

بیستم اسفند ، روز راهیان نور و به همه ی اون کسایی که وقتی اسم مناطق میاد ،

دلشون پر میکشه و  منتظرند تا دوباره فصل جدید در بودنشون رقم بزنند تبریک عرض میکنم

 

- این روزها شدیدا با رفقا دنبال پیگیریهای کارهای اردوی راهیان نور  هستیم و واقعا با مشغله کاری و فکری ، فشار روحی و جسمی زیادی بهمون اومده .

- باید اعتراف کنم اگر در فعالیتهایی که داشتم ، ذره ای کارهام برای خدا بوده باشه اما راهیان نور و فقط برای دلِ خودم پیگیری کردم .

- امروز اولین روزیه که بعد از هشت  سال کار تو روزهای خوب خدمت از تیم ویژه جدا میشم و به جای دیگه ای رفتم و چقدر سخته این جدایی .

- دل کندن از محیط کار و رفقایی که هر روز به عشقشون و در کنارشون با دل و جون مشغول کار بودیم خیلی سخته . 

- جدا شدن از حاج ابراهیم که مثل یه برادر بزرگتر همیشه و همه جا با من بود و توکل در اوج سختی و ازش یاد گرفتم ، از ابوالفضل عزیز که زیبایی محبتش به خانواده همیشه برام یه قشنگی دیگه ای داشت ، جدا شدن از سید گلمون که اخلاق و خونسردیش بداخلاقی و شرمنده کرده ، از حامد که معرفت و رفاقت سرآمد خصوصیاتشه و میشه همیشه روش بعنوان یه رفیق حساب کرد ، از برادر علی خودمون که مثل داداشام دوسش دارم و واقعا هم مسیر و همراه خوبیه و از دانیال رفیق دوران دبیرستان که جدیتش در کارها ، زبان زد بود .

- هر چند اگر رفتم ، یه بخش زیادش بخاطر همین رفقا بود اما یه خورده سیاسی بگم که انشاء الله سه سال دیگه و خدای ناکرده هفت سال دیگه با یه قدرت فوق العاده برمیگردم .

- از خدا میخوام این فصل جدید در زندگیم و در مسیر خدمت به خلق و خشنودی خودش قرار بده ، چرا که خودش فرمود رضایتش در خدمت به خلقش هست و آخر کارم و با شهادت ختم بخیر کنه .

۳۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
وحید

                                                     نبینم بین خطبه ها بغض کنی ... عزیزم ...   

        

      داشتم به قطره های اشکت فکر میکردم  

      که امروز توی خیابان ها

      سیلی شده بود برای خودش ...

۵۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۰
وحید

امروز صبح برف میومد

کلی تو ترافیک گیر کردم

چراغ بنزین ماشینمم روشن بود و هر لحظه آماده بودم که بنزین تموم بشه و تو برف بمونم

وقتی رسیدم محل کار ، تو محوطه یه برف خیلی قشنگ نشسته بود و جا پاهای زیادی روش دیده می شد .

یاد برنامه ماه عسل چند سال پیش که تو ماه مبارک رمضان پخش می شد افتادم ، که آخر برنامه مجری از میهمانهاش میپرسید :

توی برف دوست دارید پاتون و جای پای کی بذارید ؟

همین سوال و از آقای تیجانی که یکی از این شبها ، میهمان برنامه بود پرسیده شد و ایشون هم در پاسخ گفت: رسول الله (ص) به ابوذر فرمودند : اگر دیدی تمام امت من به یک سمت رفتند و علی (ع) به سمت دیگه ، تو به دنبال علی برو .

ایشون گفتند :

من دوست دارم توی برف ، پام و جای پای علی(ع) بذارم .

****************************************************

پی نوشت :

- پر کرده ای وجود مرا از قدیم تو                                             ما رعیتیم و " شاه عبدالعظیم " تو

_ ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و تبریک عرض میکنم .

۵۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۵۰
وحید