گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی فکر می کنم چقدر مورد لطف تو هستم
گاهی ...
گاهی هم فکر می کنم روز به روز از تو دورتر میشم
و چقدر سخته این دوری و لطف ...
دیروز خیلی باهاش حرف زدم
هم ساده ، هم با ...
از نعمتهایی که بهم داد
از لطفهایی که بهم کرد
از هدیه ای که بهم نداد
از سختیها...
از زمین خوردنها...
از با سیلی ، سرخ کردنها ...
از با پررویی در میدون موندنها ...
از خستگی ها ...
از بریدنها ...
همه حرفهام و شنید
شاید دلش برام سوخت
شاید گریه کرد
اما جواب نداد
منتظر جوابم ، منتظر نگاهم
میخوام بدونم کجا هستم
میخوام بدونم ، میخوام بدونم ، میخوام بدونم