میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۸۹ ، ۰۹:۳۶
وحید

 

روزی روبرت دوونسنزو  گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک وتنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.

دوونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را توی دست زن می فشارد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می‌کنم.

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی‌رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه‌های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می‌خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به موت ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیز!

دوونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است.

بله کاملا همینطور است.

دوونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.

نقل از کتاب « بهترین قطعات ادبی»

کمتر بترس، بیشتر امیدوار باش

کمتر ناله کن ، بیشتر نفس بکش

کمتر حرف بزن، بیشتر بشنو

کمتر متنفر باش ، بیشتر عشق بورز

و در این صورت است که تمامی چیزهای خوب جهان از آن تو خواهد بود.

 

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۸۹ ، ۲۰:۳۲
وحید

اسفندیار رحیم مشائی : کسانی که موسیقی را حرام کرده اند ، درک صحیحی از موسیقی ندارند .(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل )

سلام ؛ باز هم آقای مشائی اظهار نظر جدیدی ارائه داد و این بار ، پا در کفش بزرگان کرد و یه جورایی صاحب فتوا شد ایشون که معمولا در تمامی کارهای مملکتی دستی بر آتش داره ، این بار سری به موسیقی زد و اظهار نظر بالا رو انجام داد که با اعتراضات بسیاری از بزرگان روبرو شد وقتی دید ظاهرا بازم سوتی داده قبل از اینکه دکتر بیاد وسط ، سعی کرد خودش یه جوری کار و جمع کنه و در استان البرز در دیدار هنرمندان مطالب جدیدتری و عنوان کرد که شما رو به خوندن اون دعوت میکنم :

معتقدم غیر از موسیقی لهوی، موسیقی های حرام دیگری نیز وجود دارد و موسیقی هایی که عزت انسان را بشکنند و انسان را پست کنند، حرام هستند.
وی خاطر نشان کرد: از حرف حق و درست کوتاه نمی آییم و اگر حرف اشتباهی هم زده باشیم، آن را اصلاح می کنیم.
وی با اشاره به فتوای امام خمینی(ره) ، مقام معظم رهبری و آیت الله مکارم شیرازی که موسیقی لهوی را حرام می دانند و کل موسیقی را حرام ندانسته اند، افزود: صد هزار مرتبه حرف قبلی ام را تکرار می کنم 'آنهایی که کل موسیقی را مطرود می دانند حتما علم به موسیقی ندارند'؛ موسیقی مبتذل یک قطره در اقیانوس موسیقی است.
مشایی یادآور شد: در جشنواره امام رضا (ع) می خواستند موسیقی فیلم امام رضا(ع) را اجرا کنند؛ وقتی آقای اصفهانی خواست سرود این فیلم را اجرا کند از او خواستند که آن را بدون موسیقی و به صورت دکلمه اجرا کند که این نوع نگرش به موسیقی، فقط یک نگاه شخصی است.
رییس کمیسیون فرهنگی دولت با بیان اینکه نگاه شخصی نباید به جامعه تحمیل شود، تاکید کرد: تحمیل نظر شخصی به جامعه ظلم است.
وی با اشاره به اینکه تصور برخی افراد از موسیقی 'بادا، بادا، مبارک باد' است، گفت : این افراد، موسیقی را نمی شناسند؛ موسیقی یک علم دشوار، با حساب و کتاب شامل ساز، نغمه، کلام و ریتم است.
مشایی ادامه داد: بوعلی سینا که خود از موسیقی دانان بود، وقتی به علم موسیقی رسید گفت که 'این علم، کو مرد؟' و این مطلب اشاره به دشوار بودن علم موسیقی دارد.
مشاور و رئیس دفتر رئیس جمهور، تصریح کرد: آیت الله العظمی مکارم شیرازی نیز درباره موسیقی حکم به حرام بودن موسیقی لهوی داده اند و کل موسیقی را حرام نمی دانند.
وی با اشاره به اینکه متاسفانه بین اندیشمندان دینی و موسیقی فاصله افتاده است، اظهار داشت: دینداری با هنرمندی در تناقض نیست؛ دین ما عین هنر و هنر واقعی عین دین و عرفان است.
مشایی با تاکید بر اینکه هنر لایه ی برتر انسان است، افزود: من برای حرف هایم استدلال دارم؛ چرا حرف نزنم؛ آن کسی که به دیگران می گوید حرف نزن، در آخر خودش از جامعه طرد می شود.
رییس کمیسیون فرهنگی دولت با اشاره به بیانات مقام معظم رهبری درباره ی موسیقی غربی، یادآور شد: ایشان در جلسه ای با دست اندرکاران موسیقی فرمودند : می دانید که من به طور طبیعی از جمله آدم های غرب ستیزم. چنان که هیچ ویژگی غرب، مرا مبهوت و مجذوب نمی کند. در عین حال، ویژگی های مثبت غرب را از روی محاسبه، تأیید می کنم.
وی افزود : یکی از آن ویژگی ها، مقوله موسیقی است. درست است که در غرب، موسیقی های منحط وجود دارد. اما در همان نقطه از جهان، از دیر باز موسیقی های آموزنده و معنا دار هم وجود داشته است.
مشایی افزود : موسیقی های که برای گوش سپردن به آن، انسان عارف واقف خردمند، می تواند بلیت تهیه کند، در سالن اجرای کنسرت بنشیند و ساعتی، از آن لذت ببرد.
مشایی اضافه کرد : در غرب موسیقی هایی که گاهی یک ملت را نجات داده و حتی یک مجموعه فکری را به سمت صحیح هدایت کرده، کم نبوده است'.
رییس دفتر رییس جمهوری ادامه داد : 'چه ارزشی دارد که به خواهش دل یک نفر بسازند و بخوانند و بنوازند و آن اندیشه ریاضی و محاسبه علمی و منطقی را که اعتبار موسیقی است – چنین خوار و ذلیل کنند؟ موسیقی باید برای اهداف متعالی باشد آن وقت موسیقی را می توان پاک و مقدس نامید.
وی افزود : مگر سرودهای انقلاب و مارش جنگ را فراموش کرده اید؟! هم اکنون سرودهای اوایل انقلاب، ما را به یاد آن دوران می اندازد؛ من قاری قرآن هستم، ما قرآن را در دستگاه های موسیقی عربی می خوانیم؛ نهاوند، حجاز و راست، اینها دستگاه های موسیقی است.
مشایی تاکید کرد : فردی که موسیقی را نداند ممکن است هر حرفی راجع به آن بزند.
وی ادامه داد : مسابقات قرآن در قسمت های تجوید، صوت و لحن برگزار می شود، لحن همان نغمه است؛ شما در هر دستگاهی نمی توانید حماسه سازی کنید.
مشاور و رئیس دفتر رئیس جمهور با بیان اینکه این عالم پر از نغمه های بی کران است، اظهار داشت: نغمه، مخلوق و موجود است و 'نغمه سرا' کاشف نغمه محسوب می شود و خالق آن نیست.
وی خطاب به برخی مداحان گفت: ای مداحی که از آهنگ مطربان می خوانی و به آنها فحاشی می کنی، آیا این نشانه مردانگی است؟
مشایی در ادامه تاکید کرد: فرهنگ فقط و فقط زمانی ارزش پیدا می کند که محصول آن هنر باشد، چرا که هنر نشانه ی تعالی فرهنگ و باور است.
رئیس کمیسیون فرهنگی دولت با اشاره بر اینکه هنر باید محصول شیره جان، که همان عشق است باشد، تصریح کرد: موسیقی صحیح موجب خیزش روح و عامل حرکت آن به سمت اوج است.
وی اظهار عقیده کرد که غیر از موسیقی لهوی، موسیقی های حرام دیگری نیز وجود دارند. هر چیزی که عزت انسان را بشکند حرام است؛ موسیقی هایی هم که عزت انسان را بشکند و انسان را پست کند حرام است.

بعد از تحریر :

- جناب مشائی خواهشنا شما کمتر حرف بزن.

- برادر احمدی نژاد ؛ جماعتی و فدای یک نفر کردن صحیح نیست .

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۸۹ ، ۲۰:۰۸
وحید

 

امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ماچند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم. شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.

نیست، نیست کجاست؟ کی آن را برداشته، آخرش می دانستم این بچه ها زهر خودشان را می ریزند، حتما آنان برداشته اند، شاید هم خانم برداشته ؛ یک حال اساسی از آنان خواهم گرفت، ولی باشد، فعلا که درس دارم باید به کلاسم برسم، عجب چاقوی نازنینی بود اگر پیدا نشود ؟ دسته اش چقدر ظریف بود حالا قلمم را با چه بتراشم.

در را که باز می کند رو به بچه هایش  می کند و میگوید: وای به حالتان تا موقعی  که از کلاس بر میگردم چاقویم پیدا نشود .

به کلاس که رسید عبایش را جمع و جور کرد روی منبر نشست، همین که خواست درس را شروع کند. صدایی به گوشش رسید، نگاهش را چرخاند، سر را از میان سرها بالا آمد گفت: آقا چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید بچه ها چه گناهی دارند.

راست می گوید. چرا خودم حواسم نبود، همین که خواست درسش را شروع کند به ناگاه برخود لرزید، صورتش سرخ شد.

او، او، او  از کجا می دانست؟ رو می کند  به همان شاگردش می گوید: بعد از درس با شما کار دارم.

اصلا نفهمید درس را چگونه تمام کرد، همه که رفتند، او ماند و شاگردش، کمی خودش را جمع جور کرد و رو به شاگرد گفت: از کجا می دانستی لابد با جایی ارتباط داری، نکند با امام زمان(عج) هم ارتباط داری؟

شاگرد از سوال استاد جا می خورد، به هر بهانه ای از پرسش استاد سرباز می زند، اما استاد ول کن نیست، ناچار می شود جریان تشرفش را بگوید.

 استاد رو میکند به شاگردش و با احساس پدرانه می گوید: این بار که خدمت امام زمان (عج الله) مشرف شدی  بگو اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف بدهند.

 به خانه که بر می گردد دل تو دلش نیست. روزها می گذرد، منتظر جواب است، با خود می گوید بروم از او بپرسم به آقا گفت یا نه ولی اگر جواب منفی باشد چه؟ آبرویم می رود بگذار خودش بگوید چند روز دیگر هم روی این روزها.

آه چه روزهای کشنده ای این انتظار دارد مرا می کشد دیگر طاقت ندارم، بی خیال آبرو، بعد از درس از او می پرسم.

 درس  که تمام شد نفسش  به شماره می افتد، هر طوری شده خود را به شاگرد می رساند، می گوید: پیامم را رساندی؟ 

طلبه، این  پا و آن پا می کند و از جواب طفره می رود  ولی مجبور می شود و می گوید: بله به آقا گفتم.

امام زمان (ع) فرمودند: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم. شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.

 

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۲:۳۸
وحید

 

ارتباط بچه در رحم مادر فقط بوسیله بند ناف است. اگر این بند ناف قطع گردد بلافاصله بچه سقط می شود. اهل بیت علیهم السلام به منزله بند ناف بین ما و خدا هستند که اگر لحظه ای ارتباط ما با ایشان قطع گردد ، سقط خواهیم شد و بوسیله این قطع ارتباط ، رابطه ما با خدا هم قطع خواهد شد. همه اهل بیت کشتی نجاتند ، اما کشتی امام حسین سریعتر است و وقتی که حرکت می کند سایر کشتی ها کنار می کشند و راه را برای آن باز می کنند. کشتی حسینی در میان موج ها و طوفانها سرعت بیشتری دارد و‌آسانتر به ساحل نجات می رسد. همچنین همه امامان چراغ هدایتند ، ولی محدوده نور رسانی حسین علیه السلام وسیع تر است. همه ائمه ، قلعه و پناه محکم و نفوذ ناپذیرند ، لکن راه قلعه و دژ حسینی هموارتر است.امام حسین رو به خدا سریع است ، تجلی خدا هم به سوی او سریع است. راه خدا سخت است اما با امام حسین خیلی سریع و آسان و کم کار است.بزرگی می گفت : تنها و تنها سید الشهداء است که در بازار عالم ، جنس بنجل را می خرد. تنها اوست که مشتری جنسهای باد کرده ای مثل ماست. هر کسی ، با هر کارنامه خرابی ، به محض آنکه اراده ورود به کشتی او را بکند ، خود حضرت به استقبالش می آید. حضرت حسین علیه السلام با آشغالها هم معامله می کند ، به شرط آنکه خلایق اهل معامله باشند. بی تردید ، سفره حضرت حسین علیه السلام بزرگترین سفره نزدیکی به خدا است. حضرت سید الشهداء مظهر احسان خداوند است ؛ و مردم توسط ایشان و کشتی نجات او ، به مقام قرب الهی خواهند رسید. اگر خلایق به خودشان واگذار شوند ، هیچگاه دستشان به توحید نمی رسد. ولی محبت و خدمت به حضرت سید الشهداء است که جبران کمبودهای ما را می کند. رفقا کسی که می خواهد توحیدی باشد ، ابتدا باید حسینی شود. چون اصل توحید ، در باطن محبت به امام حسین علیه السلام پیدا خواهد شد.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۸۹ ، ۱۲:۵۱
وحید


هفته بسیج برتمامی عزیزان ولایت مدار بسیجی مبارک باد

بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره):

ــ بسیج شجرة طیبّه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه‌های آن بوی بهار وصل و طراوات تعیین و حدیث عشق می‌دهد.

ـ اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنین انداز شد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید.

ـ بار دیگر تأکید می‌کنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونی سقوط در دام دو ابرقدرت جهانی را به دنبال خواهد داشت.

ـ ملیت که در خط اسلام ناب محمدی(ص) و مخالف با استکبار و پول‌پرستی و تحجرگرایی و مقدس‌نمایی است باید همة افرادش بسیجی باشند.

ـ در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجیم.

ـ بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همة مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده‌اند.

ـ بسیج مدرسة عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته‌های رفیع آن اذان شهادت و رشادت سرداده‌اند.

ـ من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می‌خورم و از خدا می‌خواهم تا با بسیحیانم محشور گرداند.

ـ تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقیناً از برکات و الطاف جلیة خداوند تعالی بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد.


 ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (مدظله العالی):

 ـ‌ بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحناه و فداه) و این انقلاب مقدس به آن نیازمند است.

ـ پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر (ارواحناه و فداه) مهدی موعود عزیز یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.

ـ شما جوانان بسیجی و سپاهی و جوانان مؤمن آگاهی را با احساس مسئولیت و شور و شعور همراه کردید.

ـ نیروهای نظامی و بسیجی ما مؤمن و با اخلاصند و به عنوان پشتوانه‌ای که هیچ خدشه‌ای در آن راه ندارد, محسوب می‌شوند.

ـ انکار بسیج, انکار بزرگترین ضرورت و مصلحت برای کشور است.

ـ اگر بسیج در دوران پس از جنگ نبود و اگر امروز هم نباشد, کمیت این انقلاب و این نظام واهمة حرکتهای سازندة این کشور لنگ است.

ـ انکار بسیج و بی‌احترامی به آن یا نابخردانه است یا خائنانه است.

ـ تا وقتی که این کشور و این ملت به امنیت احتیاج دارد, به نیروهای بسیج, به انگیزة بسیح به سازماندهی بسیجی و به عشق و ایمان بسیجی احتیاج است.

ـ فرزندان بسیحی‌ام با حضور خود در هر صحنه‌ای که لازم است دشمنان زبون را مرعوب و منکوب سازند.

ـ بسیج, یعنی نیروی کارآمد کشور برای همة میدانها

ـ همه جا چیزی شبیه بسیج هست, تنها به این درخشندگی, به این فراگیری, به این زیبایی, به این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.

ـ این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.

ـ نیروی عظیم بسیج مردمی است, این بسیج در همة قشرها هست.

ـ بسیج, اختصاص به یک منطقة جغرافیایی ویک منطقة انسانی و طبقاتی و قشری ندارد, همه جا هست.

ـ ایمان عاشقانه, ایمان عمیق, ایمان توأم با عواطف که از خصوصیات ملت ایران است باعث درخشان شدن بسیج شد.

ـ دانشجوی بسیجی دشمن کمین گرفته  را از یاد نمی‌برد و غافلانه خو و دانشگاه و کشورش را به دست تطاول دشمن نمی‌سپرد.

ـ بسیاری از پیشرفتهای کشور مرهون تفکر بسیجی است.

ـ هریک از آحاد قشرهای مختلف جامعه که دارای روحیة حساس مسئولیت و ایمان باشد, بسیجی است.

ـ بسیاری از پیشرفتها و موفقیتهای نظام اسلامی در عرصه‌های مختلف مرهون تفکر و میل بسیجی است.

ـ بسیجی یعنی علی که تمام وجودش وقف اسلام بود.

۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۸۹ ، ۱۷:۰۹
وحید


عمار یاسر گوید : من به همراه امیرمومنان علی (ع) بودم در آن هنگام که از سرزمین نخیله - که در دو فرسنگی کوفه – است می گذشت ، ناگاه پنجاه مرد یهودی از نخیله بیرون آمده و گفتند : تو علی بن ابی طالب امام هستی ؟

حضرت فرمود : آری

گفتند : در کتابهای ما آمده : صخره ای است که نام شش پیامبر برآن نوشته شده ، اینک ما بدنبال آن سنگ هستیم ؛ ولی آن را پیدا نمی کنیم ، اگر تو امام هستی آن سنگ را برای ما پیدا کن .

حضرت فرمود دنبال من بیایید .

عمار گوید : آنها پشت سر حضرتش به راه افتادند تا اینکه به صحرایی رسیدند ، ناگاه در آن صحرا ، کوهی عظیم از ریگ دیدند ، علی (ع) فرمود :

ای باد ! ریگها را از روی سنگ پراکنده ساز !

ساعتی نگذشت تا اینکه بادی وزید ، ریگها را پراکنده ساخت و سنگی ظاهر شد ، حضرت فرمود : این همان سنگ شماست .

گفتند : آنچنان که ما شنیده ایم و در کتابهایمان خوانده ایم ، بر روی این سنگ ، نام شش پیامبر نوشته شده ؛ ولی ما آن اسامی را روی آن نمی بینیم .

علی (ع) فرمود :

نامهایی که بر آن نوشته شده ، در طرفی است که بر زمین قرار گرفته ، آن را برگردانید (تا دیده شود).

در این هنگام یک گروه هزار نفری تشکیل شده و به کمک همدیگر یک دست گشتند تا آن سنگ را برگردانند ، ولی نتوانستند .

علی (ع) فرمود : کنار بروید !

آنگاه دست مبارکش را در حالی که سوار بر مرکب بود به طرف سنگ دراز کرد و آن را برگرداند . پس اسامی شش نفر از پیامبران صاحب شریعت را بر روی آن یافتند ، آنان عبارت بودند از : آدم ، نوح ، ابراهیم ، موسی ، عیسی و محمد (ص).

در این هنگام گروهی از یهود ، به دست مبارک حضرتش ایمان آورده و گفتند : ما گواهی می دهیم که معبودی جز خدا نیست و محمد ، رسول خدا است و تو امیر مومنان ، سرور جانشینان و حجت خدا در زمین هستی . کسی که تو را بشناسد سعادتمند گشته و نجات پیدا خواهد کرد ، و کسی که با تو مخالفت نماید گمراه و سرگردان گشته و به سوی دوزخ سقوط خواهد کرد ، مناقب و فضایل تو از حد و حدود بالاتر و آثار نعمت های تو از شمارش افزونتر است .

منبع : ترجمه کتاب نفیس القطره - تالیف آیه الله مستنبط - ج 2 - ص 202 و 203


آب دریا را اگر نتوان کشید           هم به قدر تشنگی باید چشید


بعد از تحریر :

           - عید غدیر را به همه دوستان ولایت مدار تبریک عرض می نمایم.

- مناقب و فضایل امیر امومنین به حدی بالاست که واقعا برای نوشتن در خصوص این بزرگوار انسان قاصر است برای همین مطلب فوق گوشه ای از عظمت مولای  محرومین و ضعفاست که به نگارش در آوردم .

- به وبلاگهای موجود در پیوندهام سری زدم که بجز دو وبلاگ کسی در خصوص علی (ع) مطلبی ننوشته بود که خیلی غصم شد .

- در آخر :

تمام لذت عمرم همین است                  که مولایم امیرالمومنین است


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۸۹ ، ۱۳:۵۱
وحید

یا ثامن الائمه ادرکنی

 

غلام کوی تو بودم کنون اسیر و غمینم

                                     کبوتری پر غصه ، شکسته بال و جبینم

شکستن پر و بالم ، بد است برای تو مولا

                              ببین تو اشک دو چشمم ، بخر دوباره حریمم

 

سلام

روز عرفه توفیق شد به زیارت شاه خراسان رفتم .

الحمدلله برای دعای عرفه امام حسین (ع) تو حرم مولا بودم .

جمعیت زیادی اومده بود به طوری که واقعا راه رفتن تو حرم سخت شده بود .

 شیخ حسین انصاریان دعا رو میخوند و عشاق اباعبدلله می سوختند و گریه میکردند و واقعا حال و هوای بسیار معنوی و خوبی بود .

جای همتون خالی بود انشاءالله توفیق بشه همچنین روزی تو صحرای عرفات باشیم و در کنار گریه کن واقعی امام حسین(ع) ، مهدی زهرا (عج) دعای عرفه و بخونیم .   

پی نوشت :

شعر صدر الذکر از دوست عزیزم ، مدیر وبلاگ کبوتر حرم آسدعلیرضا بود.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۹ ، ۱۵:۲۱
وحید
«واقعاً نمی‌دونم که چرا از جنگ تا اینجا رسیدم. ولی خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعاً گیر در خودمه،ازخدا می‌خوام به حق حضرت فاطمه(س) من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید بشم ولی در نیروی زمینی دوران شهادت ما فرا برسد و از خدا فقط همین رو می‌خوام،اگه که کاری کردم، رزمنده‌ای بودم، اگرم گناهکار هستم به خاطر دوستان شهیدم خدا ما رو ببخشه و ما شرمنده نشیم و سرافکنده نباشیم، نمی‌خوام غیر از شهادت به اون دنیا وارد بشم».

سلام بر رفقای خوب و عزیزم به خصوص دوستان کاظمینی
ایام شهادت شهدای عرفه , گلهای آسمانی , حاج احمد کاظمی و یاران با وفاش نزدیکه , چند روز پیش خواب حاج احمد و دیدم مثل همیشه با اون خنده های قشنگش ازم استقبال کرد , چند بار بوسیدمش و باهاش صحبت کردم . یاد اون زمانهایی افتادم که وقتی فرمانده نیرو هوایی سپاه بود پیشش می رفتم که چقدر با صفا و دوست داشتنی بود .

به هرحال حاج احمد رفت و به آرزوش رسید و ما هنوز اندر خم پس کوچه ایم .
هنوز نفهمیدیم که زمان زود میگذره و باید کاری برای خودمون کنیم.
هنوز نفهمیدیم باید گذاشت و گذشت .
هنوز پی بازیهای کودکانه ایم و دنبال حواشی های به ظاهر خداجویانه و معنوی.
قصد جسارت به کسی و ندارم و از باب تذکر به خودم میگم اما میبینم ؛ هنوز بعضی از دوستان با رفتارهاشون و با کامنتهاشون معلومه که نمیخوان حقیقت ها رو دریابند و متاسفانه در خوابند و جای تاسف داره .
هنوز بعضی از دوستان ادامه اشتباه و برای خودشون افتخار میدونند و ...
به امید روزی که رفقا در کنار هم مثل برادر در جهت اعتلای نظام حرکت کنند .
یاعلی
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۹ ، ۲۰:۴۸
وحید

          هوالحکیم

 



زهرا دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله‌ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتادکه قیمتش 2500 تومان بود، چقدر دلش اون گردنبند رو می‌خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بندو براش بخره. مادرش گفت: خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده، اما بهت میگم که چکار می‌شه کرد! من این گردنبند رو برات می‌خرم اما شرط داره: ' وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می‌دم و با انجام اون کارها می‌تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می‌ده و این می‌تونه کمکت کنه.' زهرا قبول کرد. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می‌داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می‌ده. بزودی زهرا همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت. همه جا اونو به گردنش می‌انداخت؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می‌رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه! زهرا پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که زهرا به رختخواب می‌رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می‌نشست و داستان دلخواه زهرا رو براش می‌خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدر زهرا گفت:

- زهرا ! تو منو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! تو می‌دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!

- نه پدر، اون رو نه! اما می‌تونم عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه، می‌تونی تو مهمونی‌های چای دعوتش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، اشکالی نداره.

پدر گونه‌هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت: 'شب بخیر کوچولوی من.'

هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان از زهرا پرسید:

- زهرا ! تو منو دوست داری؟

اوه، البته پدر! تو می‌دونی که عاشقتم.

- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!

- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می‌تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می‌تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، اشکالی نداره!

و دوباره گونه‌هاش رو بوسید و گفت: 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی.'

چند روز بعد، وقتی پدر زهرا اومد تا براش داستان بخونه، دید که زهرا روی تخت نشسته و لباش داره می‌لرزه.

زهرا گفت: ' پدر، بیا اینجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.

پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه‌اش، از جیبش یه جعبه مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود. او منتظر بود تا هر وقت زهرا از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!

خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می‌ده. او منتظر می‌مونه تا ما از چیزهای بی‌ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعیش رو به ما هدیه بده. به نظرت خدا مهربون نیست؟!

این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم. باعث شد، یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها، هزار چیز بهتر رو به ما داده. یاد مسایلی افتادیم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودیم و حاضر نبودیم رهاشون کنیم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردیم خداوند چیز خیلی بهتر رو بهمون داد که دنیامون رو تغییر داد. شما هم حتما امتحان کنید.

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۸۹ ، ۱۳:۴۹
وحید

هوالمحبوب


آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. 

او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:

« من آدم تاثیرگذارى هستم.»

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند. یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت:

ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید. مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند. رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند. 
رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:

لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید. 

مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد.

آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ ساله‌اش نشست و به او گفت:

امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد. 

می‌توانى تصور کنی؟

او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم!

او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود:

«من آدم تاثیرگذارى هستم.»

سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم. 

مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم. امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى. 

تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد. 

پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:

« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مراببخشید.» 
من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم است..
  پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد. فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر برروى او تاثیرگذار بوده‌اند. 
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند.
 

و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:

« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد. »

همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید. 

یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم می‌توان فرستاد!

من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.

پیشنهاد می کنم شما هم همین کار رو بکنید .

۳۹۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۸۹ ، ۱۸:۵۹
وحید

      هوالغفور الرحیم


به کششهای درونی‌ات فکر کرده ای؟ این که اگر مهار نشود به سقوط می‌کشاندت!

به دلت فکر کرده‌ای که هم می‌تواند جلوه‌گاه معرفت و محبت خدا باشد و هم پایگاه ابلیس

به این فکر کرده‌ای که اگر قلعه دلت به تصرف شیطان در آید، خواسته‌هایش مهار ناپذیر است

       هر آنچه دیده بیند دل کند یاد ...

بعضیها امیر نفس‌اند و بعضیها اسیر نفس!

آن که امیر نفس است، عنان خود به دست این نفس سیری ناپذیر نمی‌دهد و آن که اسیر نفس...

... به شیطان سواری می‌دهد.

پس رحمت خدا بر کسی که خود را از شهوات برهاند و هوای نفس خود را مهار کند

        فَرَحِمَ اللهُ امرَءا نَزَعَ عَن شَهوَته وَ قَمَعَ هَوی نَفسه

 

و این نفس دشمن خانگی توست، دشمن داخلی ...

اما دربان دلت که باشی، حتی این دشمن داخلی هم ناتوان می‌ماند.

و تو هر کجا که باشی در محضر خدایی.

        إحذَر اَن یَراکَ اللهُ عِندَ مَعصیَته وَ یَفقِدَکَ عَندَ طَاعَته فَتَکونَ مِنَ الخَاسرین

 

پس بپرهیز از این دشمن خانگی، که خدا پیوسته مراقب و ناظر اعمال است و هیچ جای خلوت

و دور از قلمرو دید و علم او نیست!

                                                   وَ هُوَ مَعَکُم آینَ مَا کُنتُم

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۹ ، ۲۰:۲۹
وحید
گنجشک به خدا گفت : لانه کوچکی داشتم , آرامگاه خستگیم , سرپناه بی کسیم بود . طوفان تو آن را از من گرفت . کجای دنیای تو را گرفته بودم ؟؟؟
خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود , تو خواب بودی . باد را گفتم لانه ات را واژگون کند , آنگاه تو از کمین مار پرگشودی !!!
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم بر خواستی ...


سلام
سلامی دوباره به همه دوستان و عزیزان

متاسفانه مدتیه که بواسطه مشکلی که برام پیش اومده بود که حتما هم خیریتی در اون بوده خدمتتون نبودم و الحمدلله باز مثل همیشه خداوند متعال کمکم کرد و این مشکل و از پیش پاهام برداشت . هر چند که ضربات روحیش باقیه که انشاء الله با دعای شما خوبها رفع میشه .
انشاء الله از این پس در وب به روز خواهم بود و حضور شما و ارائه نظراتتون باعث دلگرمیم خواهد بود .


منتظر حضور سبزتان خواهم بود
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۸۹ ، ۱۳:۴۳
وحید
کسب ارامش


در دنیای پراضطراب امروز آرامش ور احتی خیال نعمتی است که بسیاری آرزوی آن را دارند اما برای رسیدن به آن تنها آرزو کافی نیست بلکه باید قدم پیش نهاد و کاری کرد. آنچه در پی می آید برخی تکنیکهای روانی شناختی است که ضمن کمک به رفع تشویش ونگرانی آرامش و نشاط و شادی را در زندگی ما رونق می بخشد.

رازاول: با خدا ارتباط برقرار کنید

حداقل نیاز انسان به روح خدایی مانند احتیاج نوزاد به مادر است به همان میزان که جسم برای ادامه حیات به هوا و غذا نیازمند است، روح و باطن نیز به هدایت الهی وروح ربانی محتاج است. آرامش جان، زمینی حاصلخیز است که دانه های"خواست و نیاز"درآن به خوبی می روید. با توجه به خداوند و خواندن نامهای او همراهی وپشتیبانی خدا را به سوی خود جلب کنید پس به خداوند توجه کنید تا الهی شوید! به خدا توکل کنید. هرچه ارتباط شما با خدا این نیروی عظیم وخرد لایتناهی بیشتر و بیشتر شود آرامش و نشاط بیشتری را در خود تجربه می کنید و هر چه ارتباط شما با خدا محدودتر شود ترس واضطراب بیشتری بر شما چیره می شود.

خداوند فرموده است"اگر مرا یاری کنید شما را یاری می کنم و قدمهایتان را استوار میگردانم"

یار خدا بودن یعنی براساس قوانین الهی رفتار کردن، گناه نکردن، کمک به دیگران، نرنجاندن دیگران، احترام به والدین و در واقع یار خدا بودن همان یاری کردن به خود است.

 

رازدوم: ازآنچه هستید راضی باشید

بدن وسیله زندگی است نه جوهرآن. آن قدر که ما انسانها با ظاهر جسمی خود مشخص می شویم یک درخت با تنه اش مشخص نمی شود. تجربیات ما باید مثل درخت به ما شکل بدهد ولی این کار را نمی کند. فقط جوهره وجودمان است که با شرایط محیط از بین نمی رود، شکسته نمی شود و یا درمعرض دید و بررسی دیگران قرار نمی گیرد. وجود داشتن پر معنا و پر مفهوم است. من وجود دارم، من هستم، من این جا هستم، من در حال شدن هست، تنها من هستم که زندگی را می سازم و هر کدام از ما انسانها در این دنیا ماموریتی خاص داریم. با کمک به دیگران و مهرورزی به آنان باعث تکامل روحمان می شویم. رسالت اصلی ما در این دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است و زندگی ما به منزله یک سفر است. هدف نیست. منظور از بیداری فعال شدن در همه ابعاد وجود و همه زوایای زندگی است. مانند بیداری جسمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... خلاصه در یک کلام"بیداری الهی".

 

راز سوم: مثبت فکر کنید

یاد بگیرید که احساس هایتان را از طریق افکار مثبت مهار کنید. به دقت افکارتان را زیرنظر بگیرید و هنگامی که یک فکر منفی هجوم می آورد خودتان را وارسی و به جای آن یک فکر مثبت جایگزین کنید. ذهن مثبت اوضاع مثبت را به خود جلب می کند. به خاطر داشته باشید که عالم به نیات ما پاسخ می دهد.

افکار و عقاید ما به صورت انرژی از وجودمان ساطع میشود. راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود و دیگران همیشه بهترینها را بخواهیم. چرا که حتی اگر در مورد دیگران نیت بد و منفی داشته باشیم آثار مخرب آن گریبانگیر خودمان می شود. چه زیباست که بهترین نیات وآرزوها و افکار را برای خود ودیگران داشته باشیم تا به اوج آرامش وشادی برسیم.

راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود ودیگران همیشه بهترینها را بخواهیم.

 

راز چهارم: بر آرامش درونی تمرکز کنید

در دل توفان هم آرامش نهفته است. مهم نیست که در هر زمانی از روز چه اتفاقی بیفتد. هر چه مسایل به نظر مشکل و پر دردسر بیایند و هر چه قدر که بخواهیم کارهای زیادی را در آن واحد انجام دهیم، باید فقط به خلوتگاه درون خویش برگردیم و آرامش درونی پیدا کنیم. برای دسترسی به خلوتگاه درونی چشمهایتان را ببندید و روشنایی آرام و ملایمی را درون خود تصور کنید. این فضا جایی است که ضربان قلب شما به فرمان شما آرام می تپد. به آن جا بروید و از دوردست استاد معنویتان از راه میرسد در گوشتان زمزمه می کند:"هر جا می توانید خوبی کنید در هر چه می توانید به هر شکل که می توانید هر وقت که می توانید به همه اشخاصی که می توانید و تا زمانی که میتوانید. "نور سفیدی فضای دلتان را آرام می کند. سپس بر این آرامش حاصل شده تمرکز کنید.        

 

۳۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۸۹ ، ۱۵:۴۷
وحید

رنگ زرد:

منشا شادی و سرور است ، رنگ روشنایی است.زیرا رنگ خورشید ، زندگی و نشاط است که مصریان باستان آنرا الهه خورشید و سبب پیشگیری از بیماریها میدانند. از سوی دیگر زرد به حزن و اندوه ، کسالت ، فنا و مرگ نیز دلالت میکند که با پاییز و مرگ طبیعت ، صحرای خشک در قیامت و زردی چهره انسان درآن روز همراه است.

این رنگ در قرآن 5 بار تکرار شده است.به عنوان نمونه درآیه 69 سوره بقره: گاو زردی است ،ناظران از دیدن رنگش مسرور وشادمان میشوند

ادامه دارد...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۹ ، ۱۳:۳۱
وحید

حاصل عمر اگر نیم نگاهی باشد

                                           بهر آن نیم نگاه با دل زار آمده ام


میلادش مبارک

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۸۹ ، ۱۵:۲۵
وحید

روز 16 شعبان 1415 بچه 9 ساله ای از طبقه بالای ساختمان مرتفع سقوط می کند و از همان جا صدا می زند «یا صاحب الزمان» اطرافیان که سقوط بچه را دیدند بلافاصله  می دوند و سراسیمه به محل حادثه می رسند در حالیکه همه یقین داشتند که این پسر بچه یا مرده و یا زخمی شده اما ناگهان می بینند پسر بچه از روی زمین صحیح و سالم برخاست و مشغول راه رفتن است ، دورش جمع می شوند و می پرسند چه شد؟ می گوید من می خواستم شخصی را که در پایین است ببینم خود را خم کردم و چون او از نظرم دور می شد بیشتر خم می شدم تا اینکه تعادل خود را از دست دادم و پرتاب شدم به طرف زمین به ذهنم رسید که پدر و مادرم در تمام گرفتاریها امام زمان را صدا می زنند من هم صدا زدم «یا صاحب الزمان» بلافاصله متوجه شدم آقایی مرا گرفت و مرا سالم روی زمین قرار داد.

                             شیفتگان، ج2، ص442

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۸۹ ، ۱۳:۱۳
وحید

پس از فوت مرحوم صاحب جواهر مردم به شیخ مرتضی انصاری مراجعه کردند و از او رسالة عملیه خواستند شیخ انصاری فرمود: من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم لذا اگر مولایم حضرت ولی عصر(عج) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام تعیین کنند من آنرا قبول خواهم کرد روزی معظم له در مجلس درس نشسته بود و شاگردان هم اطرافش نشسته بودند دیدند شخصی که آثار عظمت و جلال از قیافه اش ظاهر است وارد شد و شیخ انصاری به او احترام گذاشت او در حضور طلاب رو کرد به شیخ و فرمود: نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد چیست؟ شیخ انصاری عرض کرد که: چون در کتابها این بحث عنوان نشده من هم نمی توانم جواب دهم. فرمود: حالا بر فرض که یک چنین کاری انجام شد و مردی مسخ گردید زنش بااو چه کند؟ شیخ انصاری عرض کرد: به نظر من اگر مرد به صورت حیوان مسخ شده باشد زن باید عده طلاق بگیرد و بعد شوهر کند چون مرد زنده است و روح دارد ولی اگر شوهر به صورت جماد درآمده باشد باید زن عده وفات بگیرد زیرا بصورت مرده درآمده است. آن آقا سه مرتبه فرمودند:«انت المجتهد انت المجتهد انت المجتهد» یعنی تو مجتهدی و پس از این کلام آقا برخاست و از جلسة درس بیرون رفت شیخ انصاری دانست که او حضرت ولیعصر(عج) است و به او اجازه داده اند لذا فوراً به شاگردان فرمود: این آقا را دریابید شاگردان برخاستند هر چه گشتند کسی را ندیدند لذا شیخ بعد از این جریان حاضر شد رسالة عملیه اش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۸۹ ، ۱۳:۱۰
وحید