میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ

۸ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

دیروز تو مسیر محل کار خیلی یاد 175 شهید غواص بودم
با خودم گفتم یه سر برم معراج شهدا
اگر دعوت شده باشم میتونم ببینمشون
قبل ظهر با دو تا از رفقا راه افتادم و رفتیم معراج
یکی از مجموعه های دولتی مراسم گرفته بودند و سخنران مجلس شهدا ، حاج حسین یکتا بود
دلم برای نفس گرمش تنگ شده بود
چند دقیقه ای از صحبتهای حاج حسین نگذشته بود که رفقا بهم زنگ زدن و گفتن هماهنگ کردن بریم بالای سر شهدا
سریع از مراسم اومدم بیرون
تازه یه تعداد شهید آورده بودن و هنوز خاک سفر باهاشون بود
بدون کفن و تو کاور بودن
رفیقم که از بچه های رزمنده ست ، وقتی استخونهای پاک شهدا رو تو کاورها میدید
گریه می کرد و با خودش می گفت : چی بودند و چطوری برگشتند ...


 
پی نوشت :

دلم شهادت می خواهد
مردن را که همه بلدند ...
من دلم از همین تابوتها میخواهد
از همین ها که بوی عشق می دهد
دلم گرفته شهیدان ، شما مرا ببرید
مرا زغربت این خانه تا خدا ببرید
مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد
کرم نموده دلم را مگر شما ببرید ...

۵۲ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۱ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۳
وحید

ای کاش دروغ بود... اما
 بالا برویم
پایین بیاییم
                 قصه ی کوتاه عمر تو
                                            راست است...
 ...................
روزت مبارک

۳۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۰
وحید

ما سیـنه زدیم و بی صدا باریدند
از هر چـه که دم زدیم آنها دیدند
مـــا مدعیــــان صــف اول بودیم
از آخــر مجلس شـهدا را چیدند


حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در جریان یکی از دیدارها دو بیت از اشعار یکی از شاعران درباره‌ی شهدا را قرائت کردند. به همین مناسبت پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی KHAMENEI.IR نماهنگ «در آرزوی شهادت» را تهیه و منتشر کرد.
در این نماهنگ فیلم قرائت شعر توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره‌ی شهدا برای اولین‌بار منتشر شده است. همچنین از دیگر بخش‌های نماهنگ «در آرزوی شهادت»، تصاویری از حال و هوای گلزار شهدای بهشت زهرا سلام‌‌الله‌علیها در روزهای پایانی سال ۱۳۹۳ و صوت بیانات رهبر انقلاب در سال‌های ابتدایی دهه شصت درباره‌ی مسأله شهادت است.

جــــــــــانــــــــــم فــــــــــــــــدایتــــــــــــ

امــــــــــــــــامــــــــــــــــم

۳۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۴
وحید

قصه عشق ما را باید با غروب بود تا دانست ، و با هوای ابری پاییز و با مرغی که به ناچار پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند.
ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک، در آه سوزان شنهای داغ دیده ...
باز دلم هوای شلمچه کرده...

باز از فرسنگها راه، بوی عطر خاکریزهایش مستم می کند...
باور کنید دیگر خسته شده ام، باید بیایم نفسی بگیرم و با شهر بسازم...
همین که می آیم آرام آرام با زندگی روزمره دست اخوت بدهم، نمی دانم چه می شود که درست هنگام هنگامه، آنجا که می روم تا فتحی دیگر در بودنم را رقم بزنم، به سراغم می آیید و...

خدایا چاره ای ... درمانی ... راهی ...
خوب می دانم که یک بیابان و چند خاکریز و یک غروب نمی تواند اینچنین هستی ام را به بازی بگیرد که بیابان بسیار است و خاکریز مشتی خاک و غروب کالایی که همه جا یافت می شود ... آری!

آری! آنچه عنان وجودم را به دست گرفته، روح های مطهر بلندی است که از مشتی خاک، شلمچه ساخته اند...
فدای آن ستونی که نیمه های شب پیچ و خم خاکریزها را به آرامش حرکت ابرها طی می کرد...
فدای آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند، عقد اخوت می خواند...

ای شهیدان! گمان می کردیم گذشت زمان، هوای سرزمین پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر هوایی مان می کند

پی نوشت:

یه مدته با تمام مشغله های کاری که آخر سال بیشتر هم شده با رفقا پیگیر سفر عشق هستیم
همون سفری که دلم پر میکشه براش، وقتی به ماههای پایانی سال میرسیم حالم عجیب دگرگون میشه و اصلا پای موندن ندارم
این ایام به سختی تو محل کار بودم و مثل پرنده ای بودم که تو قفس زندانیش کردن داشتم فکر میکردم اگر یه سالی نتونم سال تحویل مناطق جنوب باشم چه حالی بهم دست میده
دعا کنید امسال هم دعوت بشم

۳۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۵
وحید

همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود ، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار می‏کرد، آنها می‏گویند وقتی اسلحه به خرمشهر می‏بردیم و آنجا خالی می‏کردیم جهان‏ آرا اصلاً خسته نمی‏ شد. به او می‏گفتند : تو چرا خسته نمی‏شوی و او پاسخ می‏داد ، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کوره ‏های تهران آجر بار می‏کردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.

  (به روایت پدر شهید)

پی نوشت :

- سوم خرداد و روز آزاد سازی خرمشهر و تبریک عرض میکنم

- مسجد جامع خرمشهر و خیلی دوست دارم و سعی میکنم که هر وقت جنوب میرم ، حتما یکی از نمازهام و اونجا بخونم که متاسفانه امسال توفیق نشد.

- سالهاست افتخار این و داریم که پدر شهید جهان آرا در محل ما ساکن هستند و بچه محلیم و از وجودشون استفاده میکنیم ، با وجود کهولت سن شب و روز به فکر خرمشهر و آبادی و آبادسازی اونجاست و یه دستی هم بر کارهای خیر ، از قبیل اهداء جهیزیه و غیره دارند .

اخیرا مدتی بود تو بیمارستان بستری بودند و برای سلامتیشون دعا کنید .

۳۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۴
وحید

روایت تو روایت انسانهایی است که

از خود عبور کردند و حق و حقیقت را فتح نمودند             

روایت عقل زمینی و عقل آسمانی      

روایت عقل معاش و عقل معاد

روایت عشق و هوس

روایت جاء الحق و زهق الباطل

روایت عاشورای سال ۶۱ ه.ق.

 

 

سیاسی نوشت :

امروز روز ثبت نام مجدد یارانه هاست و مصادف شده با روز انرژی هسته ای و نمیدونم پشت این تصمیم گیریها کیست که روزهای ذلت را با روزهای عزت همزمان قرار میدن .

این روزها معنی تدبیر و امید را خوب میفهمم ، از کارهای آقایون که اگر میتونستم مطالبی مینوشتم که میگذارم برای جلسات خصوصی بین دوستان ؛ از اشرافیگری آقایون ، از هزینه های کلان دکوراسیون اتاقهاشون ، از انتصاباتشون ، از ظواهرشون ، از خون دل کردنها ...

پی نوشت :

امروز سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی ست که چه زیبا دل ما را آرام کرد :

ما به انرژی هسته ای خواهیم رسید

به همین چیزی که برازنده ماست

اما قدرت در پنجه ایمان بسیجی هاست

انرژی هسته ای در جگر اینهاست ...

و فردا سالگرد صیاد دلها ، شهید صیاد شیرازی ...

۹۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۸
وحید

 

         قلب مرا زخانه تکانی معاف کن   

        بگذار روی شیشه بماند غبار تو

        این روزها همه به سفر فکر می کنند  

        من قصد کرده ام بمانم کنار تو

        امسال که به درد ظهورت نخورده ام      

        سال جدید کاش بیایم به کار تو      

 

 

 

 

بشکند دستی که جامش زهر کرد                       عاقبت ما را اسیر شهر کرد

خدا رو شکر امسال هم شهدا بواسطه خوبایی که همراه ما بودند من ِ بیچاره رو هم دعوت کردند که دوباره چند روزی از زندگی دنیاییم و تو سرزمینهای نور باشم ، همونجایی که افرادی زندگی کردند که تحصیل کرده دانشگاه خمینی (ره) بودند .

تو این سفر بر خلاف سفرهای قبلیم ، سعی کردم تو حاشیه باشم و بیشتر فکر کنم و کمتر حرف بزنم . هر چند در سفر مشکلاتی پیش میومد  که باید با فکر و تجربه رفعش میکردیم تا ضربه ای به کاروان و رفقای همسفر وارد نشه و واقعا درست گفته بود : " بسیار سفر باید تا پخته شود خامی " . به هر حال این سفر هم تجربیات خوبی ُ به همراه داشت .

تو این سفر فکر میکردم که شهدا هم مثل همه ی ماها بودند و تنها فرقشون این بود که ظرافتهایی و رعایت میکردند که ما هم اگر به سمت انجام این کارها بریم ، مثل و شبیه اونها میشیم ، سبک زندگی ای که متاسفانه بعضی از بزرگواران روایتگر کمتر ازش صحبت میکردند و بعضیهاشون ، اونها رو دور از دسترس نشون میدادند ...

همون سبکی که باکری رو مهدی باکری ، علم الهدی رو علم الهدی  کرد و همت رو همت ...

برای نوشتن این سبک باید ساعتها نوشت و اینجا امکانش نیست . اما میشه این روش و سبک ُ در زندگی پیاده کرد تا زندگی ما هم رنگ و بوی زندگی شهدا رو بگیره و انشاء الله آخر امر هم ختم به شهادت بشه .

***************************************

- نوروز 93 رو به همه ی عزیزان تبریک عرض میکنم . انشاء الله سال خوب و حضرت زهرایی داشته باشید .

و به قول رفیق عزیزم ( مدیر وبلاگ ذره) که پیامکی برام فرستاد که خیلی دلنشین بود و من هم همین آرزو رو برای دوستان دارم که :

"امید آنکه در سال جدید ، حاجت دلتان با حکمت خدا یکی شود ... " 

- از زمانی که برگشتم ، تو فکر این هستم که مجددا برگردم جنوب و  دعا کنید دوباره دعوت بشم .

- سفری که رفتیم سفر خوبی بود هر چند نمیدونم که چرا هر سال یه داستانی هست (لبخند) . اون از دومین مرتبه ای که تو سال 87 که با رفقای مسجد بعثت دوکوهه رفتیم که دلی از ما سوزوند ... و  این هم از این سفر که یادآور اون سال بود و ...

شاکریم ؛ حتما خیریتی در اون هست

- به قول استادمون : این نیز بگذرد ...

 

۴۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۱
وحید

بیستم اسفند ، روز راهیان نور و به همه ی اون کسایی که وقتی اسم مناطق میاد ،

دلشون پر میکشه و  منتظرند تا دوباره فصل جدید در بودنشون رقم بزنند تبریک عرض میکنم

 

- این روزها شدیدا با رفقا دنبال پیگیریهای کارهای اردوی راهیان نور  هستیم و واقعا با مشغله کاری و فکری ، فشار روحی و جسمی زیادی بهمون اومده .

- باید اعتراف کنم اگر در فعالیتهایی که داشتم ، ذره ای کارهام برای خدا بوده باشه اما راهیان نور و فقط برای دلِ خودم پیگیری کردم .

- امروز اولین روزیه که بعد از هشت  سال کار تو روزهای خوب خدمت از تیم ویژه جدا میشم و به جای دیگه ای رفتم و چقدر سخته این جدایی .

- دل کندن از محیط کار و رفقایی که هر روز به عشقشون و در کنارشون با دل و جون مشغول کار بودیم خیلی سخته . 

- جدا شدن از حاج ابراهیم که مثل یه برادر بزرگتر همیشه و همه جا با من بود و توکل در اوج سختی و ازش یاد گرفتم ، از ابوالفضل عزیز که زیبایی محبتش به خانواده همیشه برام یه قشنگی دیگه ای داشت ، جدا شدن از سید گلمون که اخلاق و خونسردیش بداخلاقی و شرمنده کرده ، از حامد که معرفت و رفاقت سرآمد خصوصیاتشه و میشه همیشه روش بعنوان یه رفیق حساب کرد ، از برادر علی خودمون که مثل داداشام دوسش دارم و واقعا هم مسیر و همراه خوبیه و از دانیال رفیق دوران دبیرستان که جدیتش در کارها ، زبان زد بود .

- هر چند اگر رفتم ، یه بخش زیادش بخاطر همین رفقا بود اما یه خورده سیاسی بگم که انشاء الله سه سال دیگه و خدای ناکرده هفت سال دیگه با یه قدرت فوق العاده برمیگردم .

- از خدا میخوام این فصل جدید در زندگیم و در مسیر خدمت به خلق و خشنودی خودش قرار بده ، چرا که خودش فرمود رضایتش در خدمت به خلقش هست و آخر کارم و با شهادت ختم بخیر کنه .

۳۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
وحید