مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد...
با خودم گفتم یه سر برم معراج شهدا
اگر دعوت شده باشم میتونم ببینمشون
قبل ظهر با دو تا از رفقا راه افتادم و رفتیم معراج
یکی از مجموعه های دولتی مراسم گرفته بودند و سخنران مجلس شهدا ، حاج حسین یکتا بود
دلم برای نفس گرمش تنگ شده بود
چند دقیقه ای از صحبتهای حاج حسین نگذشته بود که رفقا بهم زنگ زدن و گفتن هماهنگ کردن بریم بالای سر شهدا
سریع از مراسم اومدم بیرون
تازه یه تعداد شهید آورده بودن و هنوز خاک سفر باهاشون بود
بدون کفن و تو کاور بودن
رفیقم که از بچه های رزمنده ست ، وقتی استخونهای پاک شهدا رو تو کاورها میدید
گریه می کرد و با خودش می گفت : چی بودند و چطوری برگشتند ...

پی نوشت :
دلم شهادت می خواهد
مردن را که همه بلدند ...
من دلم از همین تابوتها میخواهد
از همین ها که بوی عشق می دهد
دلم گرفته شهیدان ، شما مرا ببرید
مرا زغربت این خانه تا خدا ببرید
مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد
کرم نموده دلم را مگر شما ببرید ...