میهمان

میهمان

ما در این دنیا چند روزی میهمان هستیم ، چه خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و در راه او گام بر داریم .
... میهمان ...

بایگانی
میهمان

ساخت کد آهنگ

۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میهمان» ثبت شده است

روایت تو روایت انسانهایی است که

از خود عبور کردند و حق و حقیقت را فتح نمودند             

روایت عقل زمینی و عقل آسمانی      

روایت عقل معاش و عقل معاد

روایت عشق و هوس

روایت جاء الحق و زهق الباطل

روایت عاشورای سال ۶۱ ه.ق.

 

 

سیاسی نوشت :

امروز روز ثبت نام مجدد یارانه هاست و مصادف شده با روز انرژی هسته ای و نمیدونم پشت این تصمیم گیریها کیست که روزهای ذلت را با روزهای عزت همزمان قرار میدن .

این روزها معنی تدبیر و امید را خوب میفهمم ، از کارهای آقایون که اگر میتونستم مطالبی مینوشتم که میگذارم برای جلسات خصوصی بین دوستان ؛ از اشرافیگری آقایون ، از هزینه های کلان دکوراسیون اتاقهاشون ، از انتصاباتشون ، از ظواهرشون ، از خون دل کردنها ...

پی نوشت :

امروز سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی ست که چه زیبا دل ما را آرام کرد :

ما به انرژی هسته ای خواهیم رسید

به همین چیزی که برازنده ماست

اما قدرت در پنجه ایمان بسیجی هاست

انرژی هسته ای در جگر اینهاست ...

و فردا سالگرد صیاد دلها ، شهید صیاد شیرازی ...

۹۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۸
وحید

... حبیبٌ غابَ عن عینی و جسمی

و عن قلبی

حبیبی

لا یغیبُ

و چه دردناک است

آن که دوستش داری

و همیشه در قلب توست

پیش چشم هایت نباشد

و نتوانی

در آغوشش بکشی ...

...........................................................

از عاشقانه های امیرالمومنین بر سر مزار تمام هستی اش ... فاطمه زهرایش .

بحار الانوار: جلد 43 صفحه ی 217

۸۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۷
وحید

مَالِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً            قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی‏

أَ حَبـِیـبُ مَا لَـکَ لَا تَـرُدُّ جَـوَابَـنَا             أَنَسِیتَ بَعدِی خُلَّةَ الأَحبَاب

محبوب من سلام

چه شده که مرا گریان میبینی

اما جواب سلامم را نمی دهی ...

نکند محبت دوستان

دلت را خسته کرده !!!!

..................

جوابم را نمی دهی ؟؟؟؟؟

                                                                                   

                                                             از عاشقانه های امیرالمومنین بر مزار تمام هستی اش ... 

********************************************************************

مرا چه شده که بر خاک عزیزان، گریان می گذرم و بر تربت محبوب سلام می دهم اما جوابم نمی گوید؟

ای تربت محبوب چه شده که پاسخ این خواننده را نمیدهی؟ نکند محبت دوستان بر دلت خستگی آورده.

زندگانى حضرت زهرا (ترجمه ج43 بحارالانوار) ،ص237

۴۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۳۳
وحید

گریه میکنم

و از این میترسم

که بی تو

زیاد زنده بمانم

.

.

.

.

لا خیر بعدک فی الحیاة و إنما...أبکی مخافة أن تطول حیاتی ...

از عاشقانه های امیرالمومنین بر مزار هستی اش ...

بحارالانوار ج 43 ص 213

۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۱۲
وحید

دل من !

پشت در این خانه اگر نسوزی

از هیزم کمتری ....

*****************

http://heyateketab.blog.ir/post/56

۴۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۱۷
وحید

پنجشنبه ها بهشون سر می زنم

به عکس هاشون نگاه می کنم             

مثل آواره ها ، آواره ردیفهاشون میشم

میشینم

با حسرت دستی روی سنگ می کشم

آروم زیر لب میگم

هی رفیق !

این آرزویی که تو بهش رسیدی

مال من بود ...

                                               

 پی نوشت :

- سال جدید فرصت نشد برم بهشت حضرت زهرا (س)  و خیلی دلم تنگه ، بعد از ظهر اگر خدا بخواد میخوام هر جوری شده برم .

۵۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۲۰
وحید

 

         قلب مرا زخانه تکانی معاف کن   

        بگذار روی شیشه بماند غبار تو

        این روزها همه به سفر فکر می کنند  

        من قصد کرده ام بمانم کنار تو

        امسال که به درد ظهورت نخورده ام      

        سال جدید کاش بیایم به کار تو      

 

 

 

 

بشکند دستی که جامش زهر کرد                       عاقبت ما را اسیر شهر کرد

خدا رو شکر امسال هم شهدا بواسطه خوبایی که همراه ما بودند من ِ بیچاره رو هم دعوت کردند که دوباره چند روزی از زندگی دنیاییم و تو سرزمینهای نور باشم ، همونجایی که افرادی زندگی کردند که تحصیل کرده دانشگاه خمینی (ره) بودند .

تو این سفر بر خلاف سفرهای قبلیم ، سعی کردم تو حاشیه باشم و بیشتر فکر کنم و کمتر حرف بزنم . هر چند در سفر مشکلاتی پیش میومد  که باید با فکر و تجربه رفعش میکردیم تا ضربه ای به کاروان و رفقای همسفر وارد نشه و واقعا درست گفته بود : " بسیار سفر باید تا پخته شود خامی " . به هر حال این سفر هم تجربیات خوبی ُ به همراه داشت .

تو این سفر فکر میکردم که شهدا هم مثل همه ی ماها بودند و تنها فرقشون این بود که ظرافتهایی و رعایت میکردند که ما هم اگر به سمت انجام این کارها بریم ، مثل و شبیه اونها میشیم ، سبک زندگی ای که متاسفانه بعضی از بزرگواران روایتگر کمتر ازش صحبت میکردند و بعضیهاشون ، اونها رو دور از دسترس نشون میدادند ...

همون سبکی که باکری رو مهدی باکری ، علم الهدی رو علم الهدی  کرد و همت رو همت ...

برای نوشتن این سبک باید ساعتها نوشت و اینجا امکانش نیست . اما میشه این روش و سبک ُ در زندگی پیاده کرد تا زندگی ما هم رنگ و بوی زندگی شهدا رو بگیره و انشاء الله آخر امر هم ختم به شهادت بشه .

***************************************

- نوروز 93 رو به همه ی عزیزان تبریک عرض میکنم . انشاء الله سال خوب و حضرت زهرایی داشته باشید .

و به قول رفیق عزیزم ( مدیر وبلاگ ذره) که پیامکی برام فرستاد که خیلی دلنشین بود و من هم همین آرزو رو برای دوستان دارم که :

"امید آنکه در سال جدید ، حاجت دلتان با حکمت خدا یکی شود ... " 

- از زمانی که برگشتم ، تو فکر این هستم که مجددا برگردم جنوب و  دعا کنید دوباره دعوت بشم .

- سفری که رفتیم سفر خوبی بود هر چند نمیدونم که چرا هر سال یه داستانی هست (لبخند) . اون از دومین مرتبه ای که تو سال 87 که با رفقای مسجد بعثت دوکوهه رفتیم که دلی از ما سوزوند ... و  این هم از این سفر که یادآور اون سال بود و ...

شاکریم ؛ حتما خیریتی در اون هست

- به قول استادمون : این نیز بگذرد ...

 

۴۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۱
وحید

چه دلگیر می شود

خانه ای که از امشب

کسی در آن

برای همسایه ها دعا نمی کند ...

.

.

.

.

ما همسایه های خوبی برای تو نبودیم

خودم را میگویم بی بی جان

۴۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۲۰
وحید

وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا

گاهی اونی که آدم و بی تاب میکنه

دلتنگی نیست

نه بی خبریه ...

۳۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۰۰
وحید

بیستم اسفند ، روز راهیان نور و به همه ی اون کسایی که وقتی اسم مناطق میاد ،

دلشون پر میکشه و  منتظرند تا دوباره فصل جدید در بودنشون رقم بزنند تبریک عرض میکنم

 

- این روزها شدیدا با رفقا دنبال پیگیریهای کارهای اردوی راهیان نور  هستیم و واقعا با مشغله کاری و فکری ، فشار روحی و جسمی زیادی بهمون اومده .

- باید اعتراف کنم اگر در فعالیتهایی که داشتم ، ذره ای کارهام برای خدا بوده باشه اما راهیان نور و فقط برای دلِ خودم پیگیری کردم .

- امروز اولین روزیه که بعد از هشت  سال کار تو روزهای خوب خدمت از تیم ویژه جدا میشم و به جای دیگه ای رفتم و چقدر سخته این جدایی .

- دل کندن از محیط کار و رفقایی که هر روز به عشقشون و در کنارشون با دل و جون مشغول کار بودیم خیلی سخته . 

- جدا شدن از حاج ابراهیم که مثل یه برادر بزرگتر همیشه و همه جا با من بود و توکل در اوج سختی و ازش یاد گرفتم ، از ابوالفضل عزیز که زیبایی محبتش به خانواده همیشه برام یه قشنگی دیگه ای داشت ، جدا شدن از سید گلمون که اخلاق و خونسردیش بداخلاقی و شرمنده کرده ، از حامد که معرفت و رفاقت سرآمد خصوصیاتشه و میشه همیشه روش بعنوان یه رفیق حساب کرد ، از برادر علی خودمون که مثل داداشام دوسش دارم و واقعا هم مسیر و همراه خوبیه و از دانیال رفیق دوران دبیرستان که جدیتش در کارها ، زبان زد بود .

- هر چند اگر رفتم ، یه بخش زیادش بخاطر همین رفقا بود اما یه خورده سیاسی بگم که انشاء الله سه سال دیگه و خدای ناکرده هفت سال دیگه با یه قدرت فوق العاده برمیگردم .

- از خدا میخوام این فصل جدید در زندگیم و در مسیر خدمت به خلق و خشنودی خودش قرار بده ، چرا که خودش فرمود رضایتش در خدمت به خلقش هست و آخر کارم و با شهادت ختم بخیر کنه .

۳۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
وحید

چند روزه ، یاد آن جوانی هستم که عاشق پیامبر شده بود...

باید هر روز می آمد ؛ چشم های دلربای پیامبر را می دید و بعد می رفت سراغ کار و زندگی اش وگرنه روزش روز نمی شد...

ولی همیشه یک غصه ی بزرگ توی دلش بود ...

بالأخره  یک روز آمد پیش پیامبر ، دلش را به دریا زد و گفت : آقا می دانم درجه و مقام شما خیلی بالاست. شما کجا و ما کجا؟

میدانم که آن دنیا ، دیگر نمی توانم شما را ببینم . معلوم است که مرا پیش شما با آن رتبه و درجه راه نمی دهند...

حالا بدون شما ، بهشت را چطور تحمل کنم؟

نمی دانم این حرف با دلِ پیامبر خوبیها چه کرد که خدا خودش جواب آن جوان را داد ... جبرئیل را فرستاد و برای جوان بشارت فرستاد که ...

پیامبر آیه ی وحی را برای جوان خواند و وعده ی همنشینی او را با خودش در بهشت داد  .

اما یک حرفی هم زد که خبر از دل عاشق خودش می داد...

گفت جوان! کمکم می کنی؟

حالا معلوم شد که پیامبر خودش به همنشینی با آن جوان در بهشت مشتاق تر بوده

خودش از فکر فراق دوستانش در بهشت بیشتر می سوزد...

حالا پیامبر به صرافت افتاده که حتماً آن جوان رادر بهشت همنشین خودش کند...

دارد از جوان کمک می خواهد...

جوان گفت چه جوری کمکتان کنم آقا؟

حضرت فرمود با استغفار زیاد... با سجده های طولانی...

پی نوشت :

- دعا کنید ما هم در این مسیر ؛ بنده باشیم

___________________________________________________________________

- ولادت بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها ) رو تبریک عرض میکنم ، دیشب آخر شب رفتم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) ، چه حال و هوایی داشت و چقدر خوب و جالب شد که دوستان زیادی و دیدم ، بخصوص دوستانی که چند سال بود ندیده بودمشون .

وقتی اومدم بیرون چقدر دلم خُنَک شده بود ...

۸۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۰۰
وحید

 

این روزها زیاد یاد مادری می افتم که رفت خدمت آقا امام صادق (علیه السلام) .... گفت: خیلی وقت است پسرم از مسافرت برنگشته ، خیلی نگرانم ...

حضرت فرمودند: صبر کن پسرت بر می گردد ... رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت : پس چرا پسرم برنگشت؟... حضرت فرمودند : مگر نگفتم صبر کن .... خب پسرت بر می گردد دیگر .... رفت اما از پسرش خبری نشد .... برگشت ؛ آقا فرمودند : مگر نگفتم صبر کن ...

مادر دیگر طاقت نیاورد ... گفت : آقا چقدر صبر کنم ؟ ... نمی توانم صبر کنم ... به خدا طاقتم دیگر تمام شده ...

حضرت فرمود : برو خانه ، پسرت برگشته است ... رفت خانه دید واقعا پسرش برگشته ...

آمد خدمت آقا امام صادق ، عرضه داشت : آقا جریان چیست ؟ نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود ؟ آقا فرموده بودند به من وحی نازل نمی شود اما

" عند فناء الصبر یاتی الفرج "

صبر که تمام بشود فرج می آید ....

این روزها به خودم میگم : فلانی چه طاقتی داری تو ...

و دعا کن برای مادری که هنوز فرزندش برنگشته ...

                                             وسائل الشیعه ، جلد ۱۵ ، باب استجاب الصبر فی جمیع الامور ، حدیث۲۰۴۶۲


- از پستهایی که قبلا در میهمان قدیمی منتشر شده بود اما با احوالات این روزهایم خیلی نزدیک است ...

۴۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۴
وحید

بعضی از دروغ ها گفتنشان واجب است ...

۶۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۰۰
وحید

         باید چگونه به شب رساند                 

        روزی را                               

       که هم روز آمدنت باشد

       و هم

       روز نیامدنت ...

۴۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۰۰
وحید

فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیْهِ قَالُواْ

یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ

مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ

مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ

وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ

إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

میدونم سرمایه ای ندارم

میدونم دستم خالیه

و خودِت میدونی از لطفهای فراوونت ممنونم و شاکر

_ اما_

وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ ...

"بده در راه خدا"

نمیدونم دیگه چه جوری ازت بخوام ...

چی بگم که ...

*******************************************************************

پی نوشت :

- این روزها خیلی خستم و بی حال ، شور و نشاط قدیم و ندارم و زود از کوره در میرم . به قول برادر علی(وبلاگ فانوس جزیره) که به شوخی میگه: آقا دل نمیدی .

- دیشب جلسه راهیان نور تو مسجد بود که هنوز ننشسته ، به همه توپیدم و بنده خدا بچه ها که سراشون پایین بود و چَشم می گفتند.

- دعامون کنید ....

۵۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۰۰
وحید

استاد ما می فرمودند :


۴۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۳۰
وحید

                                                     نبینم بین خطبه ها بغض کنی ... عزیزم ...   

        

      داشتم به قطره های اشکت فکر میکردم  

      که امروز توی خیابان ها

      سیلی شده بود برای خودش ...

۵۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۰
وحید

عجیب دلتنگِ آن دعای عهدی هستم

که بعد از طلوع آفتاب

وقتی همه ی بغض های یک عمر راِ بر میداری

اشکهایت را کف دست میگیری

و به آقا نشان میدهی

_ بی هوا _

در فضای صحن مسجد پخش می شود :

اللهم رب النور العظیم و رب الکرسی الرفیع

.......................................

...........................

انگار او هم دارد بغضهایش را به تو نشان میدهد

عجیب دلتنگم  ...

*******************************************************

_ به یاد چله های دعای عهدی که با رفقا در مسجد داشتیم ، یادش بخیر ... چه صفایی داشت ، کاش دوباره روزیم شود ...

می شود آقا ؟... قبولم کنی ؟

۷۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۰۰
وحید