نسیم...

روز آخر ایام البیض بود
زمان مزد گرفتن معتکفین
اون روز به نیت اعمال ام داود زودتر از محل کار راه افتادم اما سر درد شدید باعث شد که اعمال و تو منزل به جا بیارم
غروب به نیت رفتن به مسجد راه افتادم اما 100 متری مونده بود به یکی از مساجد محل برسم ، احساس کردم نسیم هوا تغییر کرده ،
محله یه جور دیگه شده بود
جلوی مسجد که رسیدم دیدم یکی از شهدای گمنام و آوردند دیگه نتونستم حرکت کنم ،
یه گوشه ای ایستادم یاد حرفهای استادم افتادم که می فرمودند :
" حضور مومن در یک جمع باعث آرامش افراد میشه "
چه زیبا این تک ستاره همه رو دور خودش جمع کرده بود ...
چه زیبا همه در گردش میچرخیدند ...چه زیبا بود عوض شدن رنگ محلمون ...
و چه زیبا بود آرامش افراد ...
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
پی نوشت :
- خدایا این روزها از همیشه بیشتر بهت احتیاج دارم ...
- خودم و سپردم به خودت ...
یا علی
پلاک
سلام
الحمدلله توفیق شد پابوس آقا رسیدیم
شما جواب ما رو ندادید ؟