شاید هیچ کس در جهان به اندازه ی تو درخت نکاشته باشد؛
مدینه را تو نخلستان کردی
اما
تو نیامده بودی که فقط درخت بکاری ...
شاید هیچ کس درجهان به اندازه ی تو چاه نکنده باشد؛
اما
این همه چاه عمیق
حتی برای یک آه عمیق
چقدر کوتاه بود
آه ...
امروز آه تو دامن عالم را گرفته است...
پی نوشت :
- برای این جمله آخر حرفها دارم ...
والأُمّة مُصرّةٌ علی مقته...
از اعمال شب نوزدهم این است که صد مرتبه بگویی
اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین
و هر بار به این فکر کنی
که مگر بابای ما را چند نفر کشتند؟
... حبیبٌ غابَ عن عینی و جسمی
و عن قلبی
حبیبی
لا یغیبُ
و چه دردناک است
آن که دوستش داری
و همیشه در قلب توست
پیش چشم هایت نباشد
و نتوانی
در آغوشش بکشی ...
...........................................................
از عاشقانه های امیرالمومنین بر سر مزار تمام هستی اش ... فاطمه زهرایش .
بحار الانوار: جلد 43 صفحه ی 217
قصه عشق ما را باید با غروب بود تا دانست ، و با هوای ابری پاییز و با مرغی که به ناچار پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند.
ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک، در آه سوزان شنهای داغ دیده ...
باز دلم هوای شلمچه کرده...
باز از فرسنگها راه، بوی عطر خاکریزهایش مستم می کند...
باور کنید دیگر خسته شده ام، باید بیایم نفسی بگیرم و با شهر بسازم...
همین که می آیم آرام آرام با زندگی روزمره دست اخوت بدهم، نمی دانم چه می شود که درست هنگام هنگامه، آنجا که می روم تا فتحی دیگر در بودنم را رقم بزنم، به سراغم می آیید و...
خدایا چاره ای ... درمانی ... راهی ...
خوب می دانم که یک بیابان و چند خاکریز و یک غروب نمی تواند اینچنین هستی ام را به بازی بگیرد که بیابان بسیار است و خاکریز مشتی خاک و غروب کالایی که همه جا یافت می شود ... آری!
آری! آنچه عنان وجودم را به دست گرفته، روح های مطهر بلندی است که از مشتی خاک، شلمچه ساخته اند...
فدای آن ستونی که نیمه های شب پیچ و خم خاکریزها را به آرامش حرکت ابرها طی می کرد...
فدای آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند، عقد اخوت می خواند...
ای شهیدان! گمان می کردیم گذشت زمان، هوای سرزمین پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر هوایی مان می کند
یه مدته با تمام مشغله های کاری که آخر سال بیشتر هم شده با رفقا پیگیر سفر عشق هستیم
همون سفری که دلم پر میکشه براش، وقتی به ماههای پایانی سال میرسیم حالم عجیب دگرگون میشه و اصلا پای موندن ندارم
این ایام به سختی تو محل کار بودم و مثل پرنده ای بودم که تو قفس زندانیش کردن داشتم فکر میکردم اگر یه سالی نتونم سال تحویل مناطق جنوب باشم چه حالی بهم دست میده
دعا کنید امسال هم دعوت بشم
تو را از جان
دوست تر می دارم
ایران عزیزم
تو آن حس ناب افتخاری
که نسیم تنفس مردان غیورت
حیات دوباره زندگی ست
تو را دوست دارم
و بهای این عشق را
حتی اگر قطره قطره خونم باشد
با تمام وجودم نثارت می کنم
تو هستی
و بودنت ناب ترین بارش امید
من عاشقم
و عشقت بهاری ترین شکوفه دلم
...
عاشق شده ام
که در تمام دلم غوغای توست
و ساعت قرارمان
دلم برای اغوشت سرازپا نمی شناسد
که حتی زمزمه نامت
امیدی روانه ی دلم می کند
که در منتهای سرزمین اندیشه ام نمی گنجید
...
مرا می خوانی
و تمام دلم جوانه می زند...
پی نوشت
- نامه حضرت آقا به جوانان اروپا و آمریکای شمالی رو حتما بخونید.
- صحبتهای مختصر و دسته بندی شده رو اینجا ببینید . (دریافت)
- لبیک یا خامنه ای
غروبه ...
گاهی دلم می خواد برم یه جای خیلی خیلی دور
که هیچ کس نباشه
یا روی یه کوه خیلی خیلی بلند
از ته دل اسمتو فریاد بزنم...
.
.
.
.
حبیب من ...حبیب من ... حبیب من ...
طه!! ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی...
غصه های دلش که لبریز می شد
خدا
با اسم کوچک صدایش می کرد...
طه!...
.
.
.
.
.
.
- می شود به اسم کوچک صدایم کنی ؟