...در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود...
صلی الله عَلَیک
و علی روحِک
و بَدَنِک ...
فقط خدا می داند بر این روح و بدن چه گذشت
فقط خدا باید خودش بر روی زخم هایت مَرهَم بگذارد
کار هیچ کس نیست ...
***********************************************************
حسین من ... حسین من ... حسین من...
بُگذار صدایت کنم ... بُگذار برایت گریه کنم ... بُگذار برایت ناله کنم
چیز زیادی نمی خواهم
بُگذار برایت بمیرم . همین ...