
تپش آمدنت به لرزه درآمده است
بادهای پراکنده در هر سو ،ستم باره های خویش را بر دوش می کشند
اهل زمین ، ثانیه شمارها را مرتب نگاه می کنند
یک منجی فقط یک منجی است که می تواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد
درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می سپارند
تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سر سبزی جوانه هایشان برساند
چشم ها ،چشمه های خشکی شده اند که کمتر به اشک شوق می اندیشند
که گریه های فراق ، آنان را امان نمی دهد
تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیس ها تاب ایستادن را بیش از این ندارند
همه چشم به نجات دهنده ای دوخته اند که دست های رها و خالی را بگیرد
و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد .
خجسته باد بزم قدسیان ، در صبحی که آفتاب زمین و آسمان به زیر سقف خانه نرجس طلوع می کند ...
پی نوشت :
- حاصل عمر اگر نیم نگاهی باشد بهر آن نیم نگاه با دل زار آمده ام
- نوشتن از شما دل پاک می خواهد که من ...
- گفتن از شما حال می خواهد که من ...
- انتظار شما ، حقیقت می خواهد که من ...
- طلب شما ،طلبی به اندازه طلب یک لیوان آب می خواهد که من ...
- گریه برای شما ، چشم می خواهد که من ...
- یاری شما ، عشق می خواهد که من ...
- اما آقا جان با تمامی نداشته هایم ، " دوستت دارم "
- یا صاحب الزمان ادرکنی ...