نامه ای از طرف خدا به بنده اش
سه شنبه, ۴ خرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ
باز هم ، خدا !!!!!
امروز صبح که از خواب بیدار شدی ، نگاهت می کردم ، امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی،اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی ، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی : " سلام " ، اما تو خیلی مشغول بودی ، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی ، بعد دیدمت که از جا پریدی ، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی ، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی...
تمام روز با صبوری منتظرت بودم ، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی ، متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدی ، سرت را به سوی من خم نکردی .
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری ، بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردی ، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه ؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی ، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی موقع خواب ، فکر می کنم خیلی خسته بودی ، بعد از آن به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی ، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی ، اما اشکال ندارد ، آخر مگر صبح به من سلام کردی ؟!
احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام ، من صبورم ، بیش ار آنچه تو فکرش را می کنی ، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی ، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم ، منتظز یک سر تکان دادن ، یک دعا ، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید ، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی ، خوب ، من بازهم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود ، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی...
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی ؟ اگر نه ، عیبی ندارد ، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم ، من هرگز دست نخواهم کشید .
دوستت دارم ، روز خوبی داشته باشی
دوست و دوستدارت : خدا
بعد از تحریر:
وقتی که مطلب و به ثبت رسوندم ، یه بار دیگه خوندمش و از شرمندگی سرم و پایین انداختم و حرفی برای گفتن نداشتم ...
جز خدا را بندگی حیف است حیف بی غم او زندگی حیف است حیف
امروز صبح که از خواب بیدار شدی ، نگاهت می کردم ، امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی،اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی ، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی : " سلام " ، اما تو خیلی مشغول بودی ، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی ، بعد دیدمت که از جا پریدی ، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی ، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی...
تمام روز با صبوری منتظرت بودم ، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی ، متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدی ، سرت را به سوی من خم نکردی .
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری ، بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردی ، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه ؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی ، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی موقع خواب ، فکر می کنم خیلی خسته بودی ، بعد از آن به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی ، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی ، اما اشکال ندارد ، آخر مگر صبح به من سلام کردی ؟!
احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام ، من صبورم ، بیش ار آنچه تو فکرش را می کنی ، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی ، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم ، منتظز یک سر تکان دادن ، یک دعا ، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید ، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی ، خوب ، من بازهم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود ، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی...
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی ؟ اگر نه ، عیبی ندارد ، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم ، من هرگز دست نخواهم کشید .
دوستت دارم ، روز خوبی داشته باشی
دوست و دوستدارت : خدا
بعد از تحریر:
وقتی که مطلب و به ثبت رسوندم ، یه بار دیگه خوندمش و از شرمندگی سرم و پایین انداختم و حرفی برای گفتن نداشتم ...
جز خدا را بندگی حیف است حیف بی غم او زندگی حیف است حیف
۸۹/۰۳/۰۴
پس چرا دائم فراموشت می کنم
چرا چرا چرا
میهمان :
جز خدا را بندگی حیف است حیف
بی غم او زندگی حیف است حیف
سلام دوست عزیز ، توی 2 تا از پستها ، نظر گذاشته بودید
خوب بود خودتون و معرفی می کردید.
تشکر